سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دوستِ انسان، نشانه عقل اوست . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :15
بازدید دیروز :19
کل بازدید :305920
تعداد کل یاداشته ها : 468
103/9/1
2:28 ع

یهود در تفسیر المیزان (قسمت سوم) دست‌بستگی خدا

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

وَ قَالَتِ الْیهُودُ یدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَیدِیهِمْ وَ لُعِنُوا بِمَا قَالُوا بَلْ یدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ ینفِقُ کَیفَ یشَاءُ وَ لَیزِیدَنَّ کَثِیراً مِنْهُم مَا أُنْزِلَ إِلَیکَ مِن رَبِّکَ طُغْیاناً وَ کُفْراً وَ أَلْقَینَا بَینَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَ الْبَغْضَاءَ إِلَى‏ یوْمِ الْقِیامَةِ کُلَّمَا أَوْقَدُوا نَاراً لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللّهُ وَ یسْعَوْنَ فِی الْأَرْضِ فَسَاداً وَ اللّهُ لاَ یحِبُّ الْمُفْسِدِینَ. (1)

یهود گفت: دست خدا بسته است. دستشان بسته باد و از رحمت خدا دور باشند برای این کلمه‌ی کفری که گفتند، بلکه دست‌های خدا باز است، می‌دهد به هر نحوی که بخواهد و بزودی بسیاری از آنان در موقع نزول قرآن، به طغیان و کفر خود می‌افزایند. و مابین یهود و نصاری (بنا بر قولی) و یا بین افراد یهود (بنا به قول دیگر) عداوت و بغضایی انداختیم که تا روز قیامت امتداد داشته باشد. هر وقتی آتشی برای جنگ افروختند، خدا خاموشش نمود. بعلاوه، اینان با گناهان و تکذیب پیغمبران و کوشش در محو اسم پیغمبر از تورات، در زمین فساد می‌انگیزند.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

دست‌بستگی خدا

وَ قَالَتِ الْیهُودُ یدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَیدِیهِمْ وَلُعِنُوا بِمَا قَالُوا بَلْ یدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ ینفِقُ کَیفَ یشَاءُ

در معنای این آیه و اینکه یهود به چه مناسبت این کلمه‌ی کفرآمیز را گفته است، وجوهی چند است:

وجه اول اینکه ملت و دین یهود، نسخ در احکام دین را جایز نمی‌دانست و لذا به نسخ تورات به هیچ وجه رضا نمی‌داد و زیر بار این حرف که تورات به وسیله‌ی انجیل نسخ شود، نمی‌رفت و یکی از اعتراضات و نقاط ضعفی را هم که در دین اسلام می‌دیدند و به رخ مسلمین می‌کشیدند، این بود که می‌گفتند شما مسلمین پیرو کتابی هستید که بعضی از آیاتش بعض دیگر را نسخ می‌کند، و نیز از همین جهت «بَداء» را هم برای خدای تعالی در امور تکوینی جایز نمی‌دانستند و آن را هم یکی دیگر از نقاط ضعف اسلام و قرآن می‌دانستند، چون از بعضی از آیات قرآن «بداء» استفاده می‌شود و ما شمّه‌ای از بحث در مسأله‌ی بداء را در ذیل آیه‌ی «مَا نَنَسَخْ مِنْ آیةٍ أَوْ نُنْسِهَا نَأْتِ بِخَیرٍ مِنْهَا أَوْ مِثْلِهَا» (2) در جلد اول این کتاب و در جاهای دیگر آن گذراندیم (3)، و بعید نیست که آیه‌ی شریفه‌ی مورد بحث در مقام بیان همین عقیده‌ی یهود باشد. لیکن جوابی که خدای تعالی به این گفتار یهود داده با این احتمال نمی‌سازد، چون در جوابشان می‌فرماید: «بَلْ یدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ»، و از این جواب استفاده می‌شود که یهود این گفتار ناروا را درباره‌ی روزی دادن خدا گفته‌اند.

وجه دوم اینکه بگوییم گویا داستان از این قرار بوده که دیده‌اند مسلمین در فقر و تنگدستی و دشواری بسر می‌برند، لذا این حرف را راجع به مؤمنین زده‌اند و غرضشان از این حرف، استهزای خدای تعالی بوده و می‌خواسته‌اند بگویند (العیاذ بالله) خدا قادر نیست بر اینکه فقر را از بین مؤمنین زایل کند و ایشان را بی‌نیاز ساخته و از ذلت فقر نجات دهد. این وجه هم خالی از اشکال نیست، زیرا بودن این کلمه‌ی کفرآمیز یهود راجع به فقر مؤمنین، با اینکه این آیه در سوره‌ی مائده است و این سوره در روزگار وسعت و رفاه مسلمین نازل شده، سازگار نیست.

وجه سوم اینکه کسی بگوید این حرف را یهود برای این زده که آن روز خداوند ایشان را گرفتار قحطی و خشکسالی کرده و در نتیجه نظام و شیرازه‌ی زندگیشان مختل و از هم گسیخته بوده است و آنان از باب شِکوِه از اوضاع خود، این کلمات کفرآمیز را می‌زده‌اند. و این وجه خیلی بعید نیست و روایاتی هم که متصدّی بیان شأن نزول آیات قرآنی است آن را تأیید می‌کند، لیکن اشکالی که دارد این است که سیاق آیات با آن سازگار نیست؛ چه، این آیات در مقام نقل کلماتی که یهود در شِکوِه از اوضاع خود برای خود گفته‌اند، نیست بلکه در مقام این است که خرده‌گیری‌های یهود را از مسلمین حکایت کند.

وجه چهارم که از همه‌ی وجوه به نظر نزدیک‌تر است این است که گفته شود وقتی امثال و نظایر آیات «مَن ذَا الَّذِی یقْرِضُ اللّهَ قَرْضاً حَسَناً» (4) و «وَ أَقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً» (5) به گوش یهود رسیده، آن آیات را بهانه کرده و خواسته‌اند مسلمین را مسخره کنند و بگویند این چه خدایی است که برای ترویج دین خود و احیای آن، این قدر قدرت مالی ندارد که حاجت خود را رفع کند و ناچار دست حاجت و استقراض به سوی بندگان خود دراز می‌کند؟! و این وجه علاوه بر اینکه از وجوه سابق به نظر نزدیک‌تر است، مورد تأیید روایات‌شأن نزول هم هست.

به هر تقدیر، این حرف یعنی نسبت دست‌بستگی در پاره‌ای از حوادث به خدا دادن، خیلی از یهود و معتقدات دینیش که هم اکنون در تورات موجود است دور نیست؛ چه، تورات جایز می‌داند که پاره‌ای از امور، خدای سبحان را به عجز درآورد و سد راه و مانع پیشرفت بعضی از مقاصدش بشود؛ مثلاً جایز می‌داند که اقویای از بنی‌نوع آدم جلوی خواسته‌ی خداوند را بگیرند، کما اینکه از خلال داستان‌هایی که از انبیای سلف مانند آدم و غیر آن نقل می‌کند، بخوبی استفاده می‌شود. آری، صرف‌نظر از اینکه در خصوص آیه‌ی مورد بحث ممکن است غرض یهود استهزاء بوده،‌ لیکن عقایدی که هم اکنون از یهود در دست است، تجویز می‌کند که چنین نسبت‌های ناروایی به خدای تعالی بدهند که ساحتش مقدس و منزه از آن است.

غیر از یهود کسی دشمن خود را این طور استهزاء و هجو نکرده است. آری، چون غیر یهود کسی در معتقداتش عقیده‌ای که مبدأ و منشأ برای چنین حرف خطرناکی باشد، ندارد. یهود است که معتقداتش چنین جرأتی به او داده است.

«غُلَّتْ أَیدِیهِمْ» این جمله نفرین به آنهاست؛ البته نفرینی که مشابه است با منقصتی که به ساحت قدس خدا نسبت داده‌اند، یعنی دست‌بستگی و سلب قدرت بر انجام خواسته‌ی خود. بنابراین چون سلب قدرت، خود یکی از مصادیق لعنت و دوری از رحمت است، پس عطف جمله‌ی «وَ لُعِنُوا بِمَا قَالُوا» بر جمله‌ی «غُلَّتْ أَیدِیهِمْ» عطف تفسیری خواهد بود. زیرا قول خدای تعالی همان عمل اوست و نفرین آن جناب و کسی را لعنت کردنش، همان معذّب کردن آن کس است به عذاب دنیوی یا اخروی که یکی از مصادیق آن دست‌بستگی و عجز است. بسیاری هم احتمال داده‌اند که جمله‌ی «غُلَّتْ أَیدِیهِمْ» نفرین نباشد بلکه از اخبار غیبی اخبار به عذابی باشد که یهود در کیفر این گفتار ناروا و جسارت به پروردگار به آن مبتلا می‌شود (6)، لیکن وجه اول به نظر نزدیک‌تر است.

اما جمله‌ی «بَلْ یدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ ینفِقُ کَیفَ یشَاءُ»، این جمله جواب گفته‌ی یهود است که با کلمه‌ی «بل» که برای اضراب و اعراض است،‌ افتتاح شده است و این جمله یعنی جمله‌ی «یدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ» جمله‌ای است معروف و شایع، و کنایه است از داشتن قدرت.

در اینجا سؤالی پیش می‌آید و آن این است که یهود گفته بود دست خدا بسته است و «ید» را مفرد ذکر کرده بود، با این حال چرا خدای تعالی در جواب آنها فرمود: «یداهُ»، و «ید» را به صورت تثنیه ذکر فرمود؟ جواب این است که اصولاً در ادبیات عرب دست کنایه است از قدرت، و دو دست کنایه است از کمال قدرت، و از همین جهت خدای تعالی به صورت تثنیه آورد تا به کمال قدرت خود اشاره کرده باشد، کما اینکه در آیه‌ی «قَالَ یا إِبْلِیسُ مَا مَنَعَکَ أَن تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِیدَی أَسْتَکْبَرْتَ أَمْ کُنتَ مِنَ الْعَالِینَ» (7) نیز برای افاده‌ی همین معنا به صورت تثنیه آورد. عرب هم وقتی می‌خواهد در سلب قدرت از کسی مبالغه کند و بگوید فلانی به هیچ‌وجه قدرت بر آن عمل و حق مداخله‌ی در آن را ندارد، می‌گوید: «لا یدینُ بِها لَهُ»، یعنی فلانی هیچ‌گونه اختیاری در آن کار ندارد.
اما جمله‌ی «ینفِقُ کَیفَ یشَاءُ» بیان است برای جمله‌ی «یدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ».

حسادت، علت این سخن کفرآمیز

وَ لَیزِیدَنَّ کَثِیراً مِنْهُم مَا أُنْزِلَ إِلَیکَ مِن رَبِّکَ طُغْیاناً وَکُفْراً

این جمله و سایر جملات تا آخر آیه به طوری که از سیاق آن استفاده می‌شود، کلامی است که به منظور توضیح جمله‌ی «وَ قَالَتِ الْیهُودُ» ریخته و پرداخته شده است و در جمله‌ی «وَ لَیزِیدَنَّ» بخصوص اشاره است به اینکه این جرأت و جسارت یهود نسبت به خداوند عظیم و لب به مثل «یدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ» گشودنشان هیچ از یهود بعید نیست، زیرا اینان مردمی هستند که در دشمنی با ادیان و در کفر، از قدیم‌الایام مشخص و ممتاز بودند و اصولاً مردمانی حسود و ستم‌پیشه‌اند، و معلوم است چنین مردمی وقتی خبردار شوند که خدای متعال قریش را بر آنان فضیلت داده و از بین ایشان شخصی را به نبوت برگزیده، تا چه اندازه حسدشان تحریک می‌شود. بنابراین قریش جز این نباید از یهود توقع داشته باشند و نباید از شرّ آنان و از اینکه آتش طغیان و کفرشان تیزتر شود، ایمن بنشینند.

آری، یهود در دنیای قبل از اسلام خود را اشرف ملل می‌دانست و سیادت و تقدم بر سایر اقوام را حق مسلم خود می‌پنداشت و خود را اهل کتاب، و سایر اقوام آن روز را اُمّی و بی‌سواد و وحشی می‌نامید و به دنیای آن روز فخر می‌فروخت و ربانیین و احبار خود را به رخ عالمیان می‌کشید و به علم و حکمت خود می‌بالید. لیکن دوران آن سیادت خیالی و تمدن تو خالی سرآمد و آوازه‌ی پیغمبری که از قریش – یعنی منحط‌ترین اقوام که همواره در برابر علم یهود و دانشمندان‌شان سر فرود می‌آورد – مبعوث شده بود و همچنین آوازه‌ی کتاب وی، گوش یهود را خراش داد. مخصوصاً وقتی در آن کتاب نظر کرد و آن را کتابی آسمانی و مهیمن، یعنی ناظر بر سایر کتب آسمانی، یافت و دید که کتابی است سرشار از حقّ و حقیقت و مشتمل بر عالی‌ترین تعلیمات روحی و کامل‌ترین طریق هدایت، بیش از پیش به ذلت و بی‌ارجی کتاب خود که سال‌ها به رخ عالمیانش می‌کشید پی برد. لاجرم از آن خواب و خیال بیدار شد و به خود آمد در حالی که هر لحظه به خشم درونی و کفر و طغیانش افزوده می‌شد. و اینکه می‌بینید خدای تعالی در این آیه می‌فرماید: «آیاتی که به تو نازل شده (قرآن) طغیان آنها را مضاعف می‌کند»، معنایش این نیست که (العیاذ بالله) قرآن سبب ضلالت آنهاست، بلکه به این عنایت است که گفتیم اصولاً جنس یهود به خودی خود جنسی حقود و حسود و کینه‌توز است و نزول قرآن سبب شد آن آتش تیزتر شود و معارف حق و دعوت صریحی که در قرآن است، باعث شد آن کفر و حسد طغیان کند، و به همین عنایت است که خدای تعالی در مواضع عدیده‌ای از قرآن کریم هدایت و ضلالت را به خود نسبت می‌دهد، از آن جمله مثلاً می‌فرماید: «کُلّاً نُّمِدُّ هؤُلاَءِ وَ هؤُلاَءِ مِنْ عَطَاءِ رَبِّکَ وَ مَا کَانَ عَطَاءُ رَبِّکَ مَحْظُوراً» (8)، و در خصوص قرآن می‌فرماید: «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ لاَ یزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَسَاراً» (9). چون اضلال و نظایر آن – مانند بدبختی و شقاوت – وقتی از خدای تعالی ناپسند و مذموم است که ابتدایی باشد، یعنی خداوند کسی را بدون جهت گمراه و یا بدبخت کند، اما اگر پاداش و اثرِ گناهی باشد که خود آدمی مرتکب شده یا مثلاً گناهی کرده که موجب خشم خداوندی و رسیدن به درجه‌ی بالاتری از گمراهی شده باشد، این گمراهی‌های متجدّد، نسبت به خدای تعالی مذموم نیست، کما اینکه خود پروردگار متعال در قرآن به همین معنا اشاره کرده و فرمود: «وَ مَا یضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفَاسِقِینَ» (10)، و نیز می‌فرماید: «فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ» (11). و بالاخره بازگشتِ زیاد شدن کفر و طغیان آنها به سبب قرآن، به این است که خداوند توفیق را از آنها سلب نموده و عنایت الهی شامل حال آنها نباشد تا در نتیجه از کفر و طغیان خود برنگردند و تسلیم آیات الهی نشوند و به دعوت حقه‌ی خداوند ایمان نیاورند.

اینک بر سر مطلب خود شده و می‌گوییم: همان‌طوری که سابقاً هم اشاره کردیم، گویا آیه‌ی مورد بحث برای این باشد که رفع استبعاد و تعجّب از رفتار وقیحانه‌ی یهود و جرأت و جسارتشان نسبت به خداوند بکند و هویت یهود را که خود را ملتی تربیت شده و اهل کتاب، و سایر ملل را وحشی و بی‌سواد می‌نامیدند بلکه مدعی فرزندی و دوستی با خدا بودند، به عالیمان نشان دهد تا همه بدانند (العیاذبالله) پسران خدا و دوستانش تا چه اندازه در اسائه‌ی ادب نسبت به خدا وقیح و بی‌شرم و جسورند؛ و نیز همه بدانند اگر یهود روزبه‌روز بر کفر و عناد خود می‌افزاید، برای همین است که خداوند به ایشان سخط کرده و نور دلشان را خاموش نموده و ایشان هم خود مستوجب چنین سخطی بوده‌اند؛ و نیز بدانند که این طغیان و کفر روزافزون و آثار شومی که یکی پس از دیگری متوجه یهود خواهد شد، سرنوشتی است حتمی. چون در آیه به دو وسیله مطلب را تأکید کرده: یکی «لام» در «لَیزیدَنَّ»، و یکی هم «نون» تأکیدی که در آخر همان کلمه است. و در اینکه نخست طغیان و سپس کفر را ذکر فرموده، اشاره است به همان ترتیب طبیعی این دو؛ چه، در خارج هم می‌بینیم که کفر از آثار طغیان و زاییده‌ی آن است.

وَأَلْقَینَا بَینَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ إِلَى‏ یوْمِ الْقِیامَةِ

ظاهر اینکه این جمله در سیاق جملاتی قرار گرفته که درباره‌ی یهود است این است که ضمیر «هُم» در «بَینَهُم» به یهود برگردد ولو اینکه افتتاح این سیاق به اهل کتاب شده و اهل کتاب، تنها یهود نیستند. و بنابراین، مقصود از «عداوت» و «بغضاء»، تشتّت عقاید و اختلاف مذاهب خواهد بود که خدای تعالی هم در مواضعی از کلام خود به آن اشاره کرده و فرمود: «وَ لَقَدْ آتَینَا بَنِی إِسْرَائِیلَ الْکِتَابَ وَ الْحُکْمَ وَالنُّبُوَّةَ… فَمَا اخْتَلَفُوا إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَینَهُمْ إِنَّ رَبَّکَ یقْضِی بَینَهُمْ یوْمَ الْقِیامَةِ فِیما کَانُوا فِیهِ یخْتَلِفُونَ» (12) و آیات دیگر.

و اما «عداوت»؛ گویا مراد از عداوت، خشم توأم با تجاوز عملی است؛ و مراد از «بغضاء» تنها خشم درونی است که ممکن است با تجاوزات عملی هم همراه باشد یا نباشد. در نتیجه وقتی این دو کلمه با هم ذکر شوند، هر دو معنا را افاده می‌کنند و می‌رسانند که خدای حکیم در بین یهود، هم خشم و نفرت درونی و هم نزاع انداخته. و در جمله‌ی «اِلی یوْمِ الْقِیمَةِ» نکته‌ای است و آن اینکه این امت تا قیامت باقی خواهند ماند و منقرض نخواهند شد.

خداوند، خاموش کننده‌ی آتش جنگ و فتنه‌ی یهود

کُلَّمَا أَوْقَدُوا نَاراً لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللّهُ

«ایقاد نار» به معنی مشتعل ساختن آتش است، کما اینکه «اطفاءِ نار» خاموش کردن آن است و معنای آیه روشن است. احتمال می‌رود جمله‌ی «کُلَّمَا أَوْقَدُوا…» بیان باشد برای جمله‌ی «وَ أَلْقَینَا»، و بنابراین معنای آیه این طور می‌شود که: هر وقت یهود خواست دست به اقداماتی بزند و آتش جنگی را با رسول الله (ص) دامن زند، خداوند بین سران آنها عداوت و بغضاء و اختلاف کلمه انداخت و بدین وسیله آن آتش را خاموش ساخت. همان‌طوری که می‌بینید، در این آیه نویدی است برای مسلمین؛ چه، از سیاق آن استفاده می‌شود که برای همیشه سعی و کوشش یهود علیه مسلمین و برافروختن آتش جنگ و ایجاد فتنه‌شان (البته آتش جنگی که علیه اسلام و ایمان می‌افروزند) بی‌نتیجه و خنثی است؛ و اما جنگهایی که ممکن است بین آنان و مسلمین درگیرد لیکن نه علیه دین و ایمان بلکه بر سر اینکه یکی از دیگری گوی سبقت را در میدان سیاست و یا قومیت برباید، از آیه استفاده نمی‌شود که در این‌گونه پیشامدها هم خدا نوید پیروزی مسلمین را داده باشد، زیرا این مطلب از سیاق آیه خارج است.

وَ یسْعَوْنَ فِی الْأَرْضِ فَسَاداً وَ اللّهُ لاَ یحِبُّ الْمُفْسِدِینَ.

«سعی» سیر سریع را گویند و کلمه‌ی «فَساداً» مفعولٌ له آن است، یعنی سعی و کوشش یهود همه برای آن است که زمین را علیه دین پر از فساد کنند و خداوند مفسدین را دوست ندارد و چون آنان را دوست ندارد، زمین خود و بندگانش را به دست آنان نمی‌سپارد و نمی‌گذارد آنان به آرزوی پلید خود نایل شوند، و سعی و کوشش آنان بیهوده خواهد ماند (و خدا داناتر است).

همه‌ی این مطالب که تاکنون گفته شد، بیان است برای جمله‌ی «غُلَّتْ أَیدِیهِمْ وَ لُعِنُوا بِمَا قَالُوا». آری، چه دست‌بستگی بالاتر از اینکه یهود برای همیشه نمی‌توانند علیه اسلام، مسلمین و ایمان آنها (نه چیزهای دیگر) آتش افروزند و به منظور رسیدن به آن هدف، فحشاء و فساد را در زمین ترویج کنند. (13)

 

پی‌نوشت‌ها:
1. سوره‌ی مائده، آیه‌ی 64
2. «نسخ نمی‌کنیم هیچ آیه‌ای را و از یادش نمی‌بریم مگر اینکه بهتر از آن و یا نظیر آن را می‌آوریم» (سوره‌ی بقره، آیه‌ی 106).
3. المیزان، ج 1.
4. «کیست آن که قرض دهد به خدا (انفاق کند در راه اطاعت او) به طور قرض‌الحسنه (انفاقی که از حلال کسب کرده باشید و با منت ضایعش نکنید)» (سوره‌ی بقره، آیه‌ی 245).
5. «قرض دهید به خدا به طور قرض‌الحسنه» (سوره‌ی مزمل، آیه‌ی 20).
6. روح المعانی، ج 6، ص 161.
7. گفت: «ای ابلیس، چه چیز تو را باز داشت از اینکه سجده کنی برای چیزی که من خود با دو دست (قدرت کامله‌ی) خود آفریدمش؟! آیا تکبّر ورزیدی، یا اینکه براستی از بلندمرتبه‌گانی؟» (سوره‌ی ص، آیه‌ی 75).
8. «هر یک از این دو طایفه (دنیاطلب و عقبی‌طلب) را از نعمت پروردگارت روزی می‌دهیم و روزی پروردگار تو محبوس از کفّار و فاسقان نیست» (سوره‌ی اسراء، آیه‌ی 20).
9. «و فرو می‌فرستیم از قرآن چیزی را که شفا رحمت است برای مؤمنین، ولیکن برای ظالمین جز اینکه بر خسرانشان بیفزاید، سودی ندارد» (سوره‌ی اسراء، آیه‌ی 82).
10. «و خدا گمراه نمی‌کند با این مثالها که زده مگر فاسقین را» (سوره‌ی بقره، آیه‌ی 26).
11. «وقتی از حق روی گرداندند، خداوند هم دلهایشان را از نور ایمان تهی کرد» (سوره‌ی صف، آیه‌ی 5).
12. «و ما هر آینه و به تحقیق کتاب و حُکم و نبوت به بنی‌اسرائیل دادیم و لذایذی را از طیبات روزیشان کردیم و بر سایر ملل در جهات مذکور برتریشان دادیم و به دست انبیای خود معجزاتی و ادلّه‌ای بر اثبات دین برایشان آوردیم… بنابراین اگر اختلاف کردند، اختلافشان بعد از آن بود که به حقیقت و واقع، عالم شدند و جز از جهت عداوت و حسادتی که در بین خود داشتند، نبود» (سوره‌ی جاثیه، آیات 16 و 17).
13. المیزان، ج 6، صص 44-51.
منبع: حسین فعال عراقی ، یهود در المیزان ، تهران: نشر سبحان، چاپ پنجم.


  
  

یهود در تفسیر المیزان (قسمت دوم) حس‌گرایی یهود

در قرآن از همه‌ی امت‌های گذشته بیشتر داستان‌های بنی‌اسرائیل، و نیز به طوری که گفته‌اند از همه‌ی انبیای گذشته بیشتر نام حضرت موسی (ع) آمده. چون می‌بینیم نام آن جناب در 136 جای قرآن ذکر شده،‌ درست دو برابر نام ابراهیم (ع)، که آن جناب هم از هر پیغمبر دیگری نامش بیشتر آمده، یعنی باز به طوری که گفته‌اند، نامش در 69 مورد ذکر شده.

علتی که برای این معنا به نظر می‌رسد این است که اسلام دینی است حنیف که اساسش توحید است، و توحید را ابراهیم (ع) تأسیس کرد، و آنگاه خدای سبحان آن را برای پیامبر گرامیش محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله به اتمام رسانید و فرمود: «مِلَّةَ أَبِیکُمْ إِبْرَاهِیمَ هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمِینَ مِن قَبْلُ» (1).

و بنی‌اسرائیل در پذیرفتن توحید لجوج‌ترینِ امت‌ها بودند و از هر امتی دیگر بیشتر با آن دشمنی کردند و دورتر از هر امت دیگری از انقیاد در برابر حق بودند، همچنان که کفّار عرب هم که پیامبر اسلام گرفتار آنان شد، دست کمی از بنی‌اسرائیل نداشتند و لجاجت و خصومت با حق را به جایی رساندند که آیه‌ی «إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا سَوَاءٌ عَلَیهِمْ ءَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لاَیؤْمِنُونَ» (2) در حقّشان نازل شد و هیچ قساوت و جفا، و هیچ رذیله‌ی دیگر از رذایل که قرآن برای بنی‌اسرائیل ذکر می‌کند، نیست مگر آن‌که در کفّار عرب نیز وجود داشت.

و به هر حال اگر در قصه‌های بنی‌اسرائیل که در قرآن آمده دقت کنی و در آنها باریک شوی و به اسرار خُلقیّات آنان پی ببری، خواهی دید که مردمی فرورفته در مادّیات بودند و جز لذایذ مادی و صوری، چیز دیگری سرشان نمی‌شده. امتی بوده‌اند که جز در برابر لذات و کمالات مادی تسلیم نمی‌شدند و به هیچ حقیقت از حقایق ماورای حس ایمان نمی‌آوردند، هم‌چنان که امروز هم همین‌طورند.

و همین خوی، باعث شده که عقل و اراده‌شان در تحت فرمان و انقیاد حس و ماده قرار گیرد و جز آنچه را که حس و ماده تجویز کند، جایز ندانند و به غیر آن را اراده نکنند، و باز همین انقیاد در برابر حس باعث شده که هیچ سخنی را نپذیرند مگر آن‌که حس، آن را تصدیق کند، و اگر دست حس به تصدیق و تکذیب آن نرسد، آن را نپذیرند، هر چند که حق باشد.

و باز این تسلیم شدنشان در برابر محسوسات باعث شده که هرچه را ماده‌پرستی صحیح بداند و بزرگان -یعنی آنها که مادیات بیشتر دارند- آن‌را نیکو بشمارند، قبول کنند، هرچند که حق نباشد. نتیجه‌ی این پستی و کوتاه‌فکری‌شان هم این شده که در گفتار و کردار خود دچار تناقض شوند. مثلاً می‌بینیم که از یک‌سو در غیرمحسوسات، دنباله‌روی دیگران را تقلید کورکورانه خوانده و مذمت می‌کنند، هرچند که عمل، عمل صحیح و سزاواری باشد؛ و از سوی دیگر، همین دنباله‌روی را اگر در امور محسوس و مادی و سازگار با هوسرانی‌هایشان باشد می‌ستایند، هرچند که عمل، عملی زشت و خلاف باشد.

عامل تقویت این روحیه

یکی از عواملی که این روحیه را در یهود تقویت کرد، زندگی طولانی آنان در مصر و در زیر سلطه‌ی مصریان بود که در این مدتت طولانی ایشان را ذلیل و خوار کردند و برده‌ی خود گرفتند و شکنجه دادند و بدترین عذاب‌ها را به آنها چشاندند، فرزندان‌شان را می‌کشتند و زنان‌شان را زنده نگه می‌داشتند، که همین خود عذابی دردناک بود که خدا بدان مبتلایشان کرده بود.

و همین وضع باعث شد جنس یهود سرسخت بار بیایند و در برابر دستورات انبیایشان انقیاد نداشته باشند و گوش به فرامینن علمای ربّانی خود ندهند، با این‌که آن دستورات و این فرامین، همه به سود معاش و معادشان بود، و نیز آن روحیه باعث شد که در برابر مغرضان و گردنکشانِ خود رام و منقاد باشند و هر دستوری را از آنها اطاعت کنند.

امروز هم حق و حقیقت در برابر تمدن مادی که ارمغان غربی‌هاست به همین بلا مبتلا شده، چون اساس تمدن نام‌برده برر حس و ماده است و از ادله‌ای که دور از حس‌اند، هیچ دلیلی را قبول نمی‌کند و در هر چیزی که منافع و لذایذ حسّی و مادی را تأمین کند، از هیچ دلیلی سراغ نمی‌گیرد، و همین باعث شده که احکام غریزی انسان بکلی باطل شود و معارف عالیه و اخلاق فاضله از میان ما رخت بربندد و انسانیت در خطر انهدام، و جامعه‌ی بشر در خطر شدیدترین فساد قرار گیرد، که بزودی همه‌ی انسان‌ها به این خطر واقف خواهند شد و شرنگ تلخ این تمدن را خواهند چشید. (3)

یهود و تصوّر جسم برای خدا (اعتقاد به جسمانی بودن خدا)

وَ جَاوَزْنَا بِبَنِی‌إِسْرَائِیلَ الْبَحْرَ فَأَتَوْا عَلَى‏ قَوْمٍ یعْکُفُونَ عَلَى‏ أَصْنَامٍ لَهُمْ قَالُوا یا مُوسَى اجْعَلْ لَنَا إِلهاً کَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ قَالَ إِنَّکُمْ قَوْمٌٌ تَجْهَلُونَ. إِنَّ هؤُلاَءِ مُتَبَّرٌ مَا هُمْ فِیهِ وَ بَاطِلٌ مَا کَانُوا یعْمَلُونَ. قَالَ أَغَیرَ اللّهِ أَبْغِیکُمْ إِلهاً وَ هُوَ فَضَّلَکُمْ عَلَى الْعَالَمِینَ. (4)

در اینجا برای این‌که خواننده‌ی محترم زمینه‌ی این فقره از کلام الهی را در دست داشته باشد، ناگزیریم چند کلمه به طورر اختصار درباره‌ی سیر تاریخی بنی‌اسرائیل ایراد نماییم و آن، این است:

بنی‌اسرائیل بعد از جدّشان ابراهیم (ع) به دین همان جناب باقی بوده و از میان آنان اسحاق، یعقوب و یوسف (ع) برگزیده شدند که ایشان را به آن دین یعنی به دین توحید دعوت نموده و چنین اعلام می‌کردند که در دین توحید جز خدای سبحان کسی و یا چیزی نباید پرستش شود و خدا را در این‌باره شریکی نیست و او بزرگ‌تر از آن است که جسم و یا جسمانی بوده باشد و متشکّل به اشکال و محدود به حدود و اندازه‌ها گردد. ولیکن از داستان بنی‌اسرائیل برمی‌آید که مردمی مادی و حسّی بوده‌اند و در زندگی هیچ وقت از مسأله‌ی اصالت حس تجاوز نمی‌کرده و اعتنایی به ماورای حس نداشته‌اند و اگر هم داشته‌اند، از باب تشریفات بوده و اصالت حقیقی نداشته.

یهودی‌ها با داشتن چنین عقایدی سال‌های دراز تحت اسارت قبطی‌ها بودند که رسمشان بت‌پرستی بود، و در عین این‌که عصبیت ایلی و خانوادگی مجبورشان می‌کرده که دین آباء و اجدادی خود را تا اندازه‌ای حفظ کنند، باری تحت تأثیر بت‌پرستی آنان نیز بودند و این تقریباً یک طبیعتی برایشان شده و خلاصه در ارواحشان اثر عمیقی باقی گذاشته بود. به همین جهت بیشترشان خدای تعالی را جز جسمی از اجسام تصوّر نمی‌کردند، بلکه به طوری که از ظاهر تورات‌های موجود امروز برمی‌آید، او را جوهر اُلوهی می‌پنداشتند که از نظر شکل شبیه انسان است، و هرچه موسی (ع) ایشان را به معارف دینی و به حق نزدیک می‌کرد، نتیجه‌اش تنها این می‌شد که صورت و شکل خدا را در ذهن خود تغییر دهند. به همین علت وقتی در مسیر راه به قومی برخوردند که دارای بت‌هایی بودند و آن بت‌ها را می‌پرستیدند، عمل ایشان را پسندیده یافته و آرزو کردند که آنان نیز چنین بت‌هایی می‌داشتند؛ لذا از موسی (ع) تقاضا کردند برای ایشان بت‌هایی درست کند هم‌چنان که آن قوم برای خود درست کرده بودند.

موسی (ع) چاره‌ای جز این ندید که بیان توحید خدای سبحان را تا افق فهم ناقص و قاصر ایشان تنزل دهد. لذا نخست بر جهلی که به مقام پروردگار خود داشتند و با این‌که بطلان روش بت‌پرستی روشن و واضح بود چنین تقاضایی کردند، توبیخشان نمود، آنگاه پروردگارشان را برایشان تعریف و توصیف کرد و در جملات بعدی خاطرنشان ساخت که خدای تعالی پرستش این بت‌ها را قبول نمی‌کند، و خداوند به هیچ شبه و مثالی شبیه نمی‌شود.

إِنَّ هؤُلاَءِ مُتَبَّرٌ مَا هُمْ فِیهِ وَ بَاطِلٌ مَاکَانُوا یعْمَلُونَ.

معنای آیه این است که: این بت‌پرستان طریقت‌شان هالک و اعمال‌شان باطل است، پس سزاوار نیست هیچ انسان عاقلی به آن متمایل شود. چون غرض از عبادت خدای تعالی این است که انسان به سعادت دائمی و خیر همیشگی هدایت شود، در حالی که پرستش این بت‌ها چنین اثری ندارد.

قَالَ أَغَیرَ اللّهِ أَبْغِیکُمْ إِلهاً وَ هُوَ فَضَّلَکُمْ عَلَى الْعَالَمِینَ.

کلمه‌ی «ابغیکم» به معنای «درخواست کنم برای شما» است و موسی (ع) در این جمله، پروردگار ایشان را برایشان تعریف و توصیف می‌کند و در آن حکم و قاعده‌ای کلی تأسیس نموده و می‌فرماید: به طور کلی هر معبودی که من برای شما قرار دهم و یا به فرض محال برایتان بسازم، آن معبود غیر خدای سبحان خواهد بود، و آن کسی نخواهد بود که عبادتش بر شما جایز و واجب باشد، زیرا آنچه بر شما واجب است این است که خدای تعالی را که پروردگار شماست، به صفت ربوبیتش که شما را بر عالمیان برتری داده، عبادت کنید.

تو گویی در جواب آنان که گفته بودند: «برای ما معبودی قرار ده هم‌چنان که این قوم برای خود معبودهایی درست کرده‌اند» فرمود: چطور من برای شما غیر از خدا معبودی مصنوع تهیه کنم و حال آن‌که معبود مصنوع، معبود نیست چون سِمَت پروردگاری ندارد، و پرستش غیر پروردگار باطل است؟ قوم برگشته و گفته‌اند: ما چطور خدایی را بپرستیم که نه او را می‌بینیم و نه بدو راهی می‌یابیم؟ موسی (ع) فرموده: او را به صفاتی که از او سراغ دارید، بپرستید و آن صفت این است که او با آیات باهره و دین حقی که برای شما فرستاده و همچنین با نجات دادن شما از چنگ فرعون و عمل او، شما را بر عالمیان برتری داده است.

این آن معنایی است که از آیه‌ی شریفه استفاده می‌شود، و همان‌طور که ملاحظه گردید، آیه‌ی شریفه در عین کوتاه بودن، متضمن لطیف‌ترین بیان و کوتاه‌ترین برهان است و حقیقت را برای ذهن‌هایی که قوه‌ی تعقل‌شان ضعیف است، به طور صریح و روشن جلوه می‌دهد. (5)

… فَاذْهَبْ أَنْتَ وَرَبُّکَ فَقَاتِلاَ إِنَّا هَاهُنَا قَاعِدُونَ. (6)
و این گفتار یهود به روشن‌ترین وجهی دلالت دارد بر این‌که درباره‌ی خدای تعالی همان اعتقاد باطلی را داشته‌اند که بت‌پرستان دارند و آن، این است که پنداشته‌اند خدای تعالی هم موجودی شبیه به یک انسان است. و واقعاً هم یهود چنین اعتقادی داشته‌اند، برای این‌که همین یهود بود که بنا به حکایت قرآن کریم، بعد از عبور از دریا و رسیدن به قومی که بت می‌پرستیدند، به موسی گفتند: تو نیز برای ما خدایانی چند درست کن، همان‌طور که اینها خدایان زیاد دارند. موسی در پاسخ‌شان فرمود: براستی که شما مردمی نادان هستید. و این اعتقاد به جسمانی بودن خدا و شباهتش به انسان‌ها همواره در یهود بوده و امروز نیز بر همان اعتقاد هستند، به دلیل کتاب‌هایی که در بین آنها دایر و رایج است. (7)

یهود و معاد

اهل کتاب به توحید و معاد آن‌طور که باید، معتقد نیستند، هرچند اعتقاد به اصل الوهیت را دارا می‌باشند؛ نه این‌که علتش این باشد که این دو ملت اصلاً معتقد به وجود اله نیستند، چون قرآن اعتقاد به وجود الله را از قول خود آنها حکایت می‌کند، گرچه در توراتی که فعلاً موجود است اصلاً اثری از مسأله‌ی معاد دیده نمی‌شود. (8)

تورات یکی از اصولی‌ترین معارف دینی را -یعنی مسأله‌ی معاد را- بکلی مسکوت گذاشته و درباره‌ی آن هیچ سخنی نگفته، با این‌که دینِ بدون معاد، دین استواری نیست. (9)

یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیهِمْ (10)

مراد به این «قوم»، یهود است که در قرآن مجید مکرر به عنوان «مَغْضُوبٌ عَلَیهِمْ» از ایشان یاد شده، از آن جمله درباره‌ی آنان فرموده: «وَ باؤُا بِغَضَبٍ مِنَ اللهِ». شاهد این‌که منظور یهود است، ذیل آیه است که از ظاهر آن بر می‌آید، مراد به «قوم»، غیر کفار سابق‌الذکر است. (11)

قَدْ یئِسوا مِنَ الْآخِرَةِ کَما یئِسَ الْکُفَّارُ مِنْ أَصْحَابِ الْقُبُورِ. (12)

مراد به «آخرت»، ثواب آخرت است و مراد به «کفار» در این جمله -همان‌طور که گفتیم- کفّار در آیه‌ی قبلی است که منکر خدا و قیامت‌اند. می‌فرماید یهودیانِ مغضوبٌ علیهم مانند کفَار مشرک بت‌پرست، منکر معادند. خدای تعالی می‌خواهد در این آیه شقاوت دائمی و هلاکت ابدی یهود را به یاد مؤمنین بیاورد تا از دوستی با آنان و نشست و برخاست با ایشان پرهیز کنند. می‌فرماید یهودیان از ثواب آخرت مأیوسند، همان‌طور که منکرین قیامت از مردگان خود مأیوسند؛ یعنی برای آنها وجودی و حیاتی قائل نیستند، چون مرگ را هیچ و پوچ شدن می‌دانند. (13)

 

پی‌نوشت‌ها:
1. «دین توحید، دین پدرتان ابراهیم است. او شما را از پیش مسلمان نامید» (سوره‌ی حج، آیه‌ی 78).
2. «کسانی که کفر ورزیدند، چه انذارشان بکنی و چه نکنی، ایمان نمی‌آورند» (سوره‌ی بقره، آیه‌ی 6).
3. المیزان، ج 1، صص 315-317.
4. «و پسران اسرائیل را از دریا گذراندیم. پس بر قومی گذشتند که بتان خویش را پرستش می‌کردند، گفتند: ای موسی، برای ما نیز خدایی بساز چنان‌که ایشان خدایانی دارند. گفت: شما گروهی جهالت پیشه‌اید. روش این گروه نابودشدنی است و اعمالی که می‌کرده‌اند، باطل است. گفت: چگونه برای شما غیر از خدای یکتا که بر اهل زمانه برتری‌تان داده است، خدایی بجویم؟» (سوره‌ی اعراف، آیات 138-140).
5. المیزان، ج 8، صص 300-302.
6. «… تو خودت با پروردگارت بروید و با آنان جنگ بکنید، ما همین‌جا نشسته‌ایم» (سوره‌ی مائده، آیه‌ی 24).
7. المیزان، ج 5، ص 476.
8. المیزان، ج 9 / ص 317.
9. المیزان، ج 5، ص 398.
10. سوره‌ی ممتحنه، آیه‌ی 13.
11. «و به غضب خدا مبتلا شدند» (سوره‌ی بقره، آیه‌ی 61).
12. سوره‌ی ممتحنه، آیه‌ی 13.
13. المیزان، ج 19، ص 412.
منبع: حسین فعال عراقی ، یهود در المیزان ، تهران: نشر سبحان، چاپ پنجم.

حس‌گرایی یهود ، حس‌گرایی یهود ، حس‌گرایی یهود ، حس‌گرایی


  
  

تحریف تورات

مِنَ الَّذِینَ هَادُوا یحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَن مَواضِعِهِ… فِی الدِّینِ (23)

خدای تعالی این طایفه از یهود را این‌طور توصیف نموده که کلمات کتاب خدای را تحریف می‌کنند؛ حال یا به این‌که جای آنها را تغییر می‌دهند و پس و پیش می‌کنند، یا آن‌که بعضی از کلمات را بکلی می‌اندازند، یا به این‌که کلماتی از خود به کتاب خدا اضافه می‌کنند، همچنان که تورات موجود دچار چنین سرنوشتی شده، یعنی بسیاری از مطالبش آسمانی نیست، و یا به این است که آنچه از موسی و سایر انبیاء علیهم‌السلام در تورات آمده تفسیرش کرده‌اند به غیر آنچه مقصود بوده، معنای حقیقی آن را رها کرده و معنایی تأویلی برای آن کرده‌اند، همچنان که بشارت‌هایی که در تورات درباره‌ی آمدن رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وآله آمده بود و قبل از بعثت رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله آنچه درباره‌ی عیسی علیه‌السلام به عنوان بشارت وجود داشت، همه را تأویل کردند و گفتند: نه عیسایی آمده و نه محمدی صلی‌الله‌علیه‌وآله، و ما هم اکنون منتظر آمدنشان هستیم.

ممکن هم هست مراد از «تحریف کلمات از مواضعش» آن مطلبی باشد که بعد از این جمله آمده که گفتند: «سَمِعْنا وَ عَصَینا» (شنیدیم و نافرمانی کردیم). در نتیجه، این جملات عطف خواهد بود بر جمله‌ی «یحَرِّفُونَ…»، و در این صورت، مراد از «تحریف کلمات از مواضعش» این خواهد بود که کلمه‌ای را در غیر آن‌جایی که باید به کار رود، استعمال کنند. مثلاً وقتی کسانی می‌گویند «سَمِعْنا» که بخواهند اعلام اطاعت کنند، و در این صورت جا دارد دنبالش بگویند: «وَ اَطَعْنا»، نه این‌که بگویند: «سَمِعْنا و عَصَینا»، و یا با این‌که نمی‌خواهند اعلام اطاعت کنند، به عنوان استهزاء بگویند: «سَمِعْنا»، و همچنین وقتی به یک فردی گفته می‌شود: «اسمع» (گوش بده)، جا دارد دنبال آن اضافه کنند: «اسمعک الله» (خدا شنوایت کند)، نه اینکه بگوید: «اِسْمَعْ غَیرَ مُسْمَعٍ» یعنی بشنو که خدا شنواییت ندهد، چون کلمه‌ی «راعِنا» در لغت یهود معنای «اِسْمَعْ غَیرَ مُسْمَعٍ» را می‌دهد. (24)

علت تحریف تورات

فَبِمَا نَقْضِهِم مِیثَاقَهُمْ لَعَنَّاهُمْ وَ جَعَلْنَا قُلُوبَهُمْ قَاسِیةً یحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَن مَوَاضِعِهِ وَ نَسُوا حَظّاً مِمَّا ذُکِّرُوا بِهِ وَ لاَ تَزَالُ تَطَّلِعُ عَلَى‏ خَائِنَةٍ مِنْهُمْ إِلَّا قَلِیلاً مِنْهُمْ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اصْفَحْ إِنَّ اللّهَ یحِبُّ الْمُحْسِنِینَ. (25)

معنای آیه چنین می‌شود که بنی‌اسرائیل به خاطر پیمان‌شکنی‌هایی که نمی‌شود گفت چیست، مورد لعن ما واقع شدند.
و لعن عبارت است از دور کردن کسی از رحمت خداوند.

وَ جَعَلْنَا قُلُوبَهُمْ قَاسِیةً
قساوت قلب از قسوت سنگ که صلابت و سختی آن است گرفته شده، و قلب قسی (با قساوت) آن قلبی است که در برابر حق خشوع ندارد و تأثیری به نام رحمت و رقّت به آن دست نمی‌دهد. در قرآن کریم فرموده: «أَلَمْ یأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَن تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ وَمَا نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ وَلاَ یکُونُوا کَالَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ مِن قَبْلُ فَطَالَ عَلَیهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَکَثِیرٌ مِنْهُمْ فَاسِقُونَ» (26).

و سخن کوتاه این‌که خدای سبحان به دنبال مسأله‌ی قساوت قلبشان می‌فرماید: نتیجه‌ی آن این شد که برگشتند و دست به تحریف کلام خدا زدند: «یحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَن مَوَاضِعِهِ»، یعنی آن را طوری تفسیر کردند که صاحب کلام آن معنا را در نظر نداشت و خدای تعالی که صاحب کلام بود به آن تفسیر راضی نبود و یا از کلام خدا هرچه را که خوشایندشان نبود، انداختند و چیزهایی را که دلشان می‌خواست، از پیش خود به آن اضافه کردند و یا کلام خدا را جابه‌جا نمودند. همه‌ی اینها تحریف است، و بنی‌اسرائیل به این ورطه نیفتادند مگر به خاطر این‌که دستشان از حقایق روشن دین برید.

وَ نَسُوا حَظّاً مِمَّا ذُکِّرُوا بِهِ
و معلوم است این حظّی که فراموش کردند، قسمتی از اصول دینی‌شان بود که سعادتشان دایرمدار آن اصول بود؛ اصولی که هیچ چیزی جای آن را اشغال نکرد مگر آن‌که شقاوت دائمی را علیه آنان مسجّل نمود. مثل این‌که به جای منزّه دانستن خدای تعالی از داشتن شبیه که یکی از اصول دین توحید است، مرتکب تشبیه شدند و یا موسی را خاتم انبیاء شمردند، و شریعت تورات را برای ابد همیشگی پنداشتند، و نسخ و بداء را باطل دانستند، و گرفتار عقاید باطل غیر اینها شدند.

وَ لاَ تَزَالُ تَطَّلِعُ عَلَى‏ خَائِنَةٍ مِنْهُمْ
کلمه‌ی «خائنة» چه به معنای اسم فاعل باشد و چه به معنای خیانت، بدان جهت که نکره آمده و به خاطر کلمه‌ی «منهم»، طایفه‌ای از آنان را شامل می‌شود، و معنای جمله این است که: تو همواره به طایفه‌ای از آنان اطلاع پیدا می‌کنی که خائن‌اند، و یا همیشه بر خیانت طایفه‌ای از آنان اطلاع پیدا می‌کنی.

إِلَّا قَلِیلاً مِنْهُمْ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاصْفَحْ إِنَّ اللّهَ یحِبُّ الْمُحْسِنِینَ.
استثنای قلیلی از بنی‌اسرائیل منافات با این معنا ندارد که لعنت و عذاب متوجه این امّت و این نژاد بشود. (27)

کتمان آیاتی از تورات و انجیل

یا أَهْلَ الْکِتَابِ قَدْ جَاءَکُمْ رَسُولُنَا یبَینُ لَکُمْ کَثِیراً مِمَّا کُنتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْکِتَابِ وَیعْفُوا عَن کَثِیرٍ (28)

به اهل کتاب می‌فرماید: رسول ما بسیاری از حقایق دین مسیح را که خود شما آنها را پنهان کردید و برای مردم نگفتید، بیان می‌کند. و منظور از این حقایق، آیاتی از تورات و انجیل است که در آن از آمدن خاتم الانبیاء و از نشانی‌ها و خصوصیات آن جناب خبر داده، و آیه‌ی شریفه‌ی زیر از وجود چنین آیاتی در کتاب‌های تورات و انجیل خبر داده و می‌فرماید: «الَّذِینَ یتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِی الْأُمِّی الَّذِی یجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِندَهُمْ فِی التَّورَاةِ وَالْإِنْجِیلِ» (29). و می‌فرماید: «مُحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَینَهُمْ… ذلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْرَاةِ وَمَثَلُهُمْ فِی الْإِنجِیلِ…» (30).

و نیز آیاتی از تورات و انجیل هست که ملّایان یهودی و نصاری از درِ لجبازی در مقابل حق، مضمون آن را از مردم پنهان کردند، مانند آیاتی که حکم رجم و سنگسار کردن را بیان می‌کند و آیه‌ی «لاَ یحْزُنکَ الَّذِینَ یسَارِعُونَ فِی الْکُفْرِ…» (31) -به بیانی که خواهد آمد- به آن اشاره می‌کند و این حکم، یعنی حکم رجم، همین الان نیز در توراتی که در دست یهودیان است، در اصحاح بیست و دوم از سِفْر تثنیه موجود است. (32)

قسمت بعدی این مقاله

پی‌نوشت‌ها:
1. «و تورات و انجیل را پیش از آن [= قرآن] فروفرستاد برای راهنمایی مردم» (سوره‌ی آل عمران، آیات 3 و 4)
2. المیزان، ج 3، ص 10.
3. المیزان، ج 6، ص 52.
4. المیزان، ج 3، ص 482.
5. به قول بعضی‌ها به مطاعن انبیاء شبیه‌تر است تا به کتاب آسمانی (مترجم).
6. «من آمده‌ام تا احکام کتاب آسمانی قبل از خودم یعنی تورات را تصدیق نمایم و نیز بعضی از چیزهایی را که در تورات بر شما حرام شده، حلال کنم.»
7. «ما به او انجیل دادیم که در آن هدایت و نور است، در حالی که کتاب آسمانی قبل از خودش یعنی تورات را تصدیق دارد، و هدایت و موعظت است برای مردم پرهیزکار. به او انجیل دادیم تا چنین و چنان شود، و تا وی در بین اهل انجیل حکم کند بدانچه خدا در انجیل نازل کرده» (سوره‌ی مائده، آیات 46 و 47).
8. «کسانی که پیروی می‌کنند رسول درس نخوانده‌ای را که نامش را در کتاب آسمانی خود تورات و انجیل می‌خوانند و می‌یابند…» (سوره‌ی اعراف، آیه‌ی 157).
9. المیزان، ج 3، صص 309 و 310.
10. المیزان، ج 3، صص 483-485.
11. المیزان، ج 7، ص 298.
12. المیزان، ج 3، ص 485.
13. سوره‌ی اعراف، آیه‌ی 145.
14. سوره‌ی مائده، آیه‌ی 48.
15. المیزان، ج 8.
16. سوره‌ی زخرف، آیه‌ی 63.
17. سوره‌ی نحل، آیه‌ی 89.
18. المیزان، ج 8.
19. «براستی موسی را کتاب دادیم و در آن اختلاف رخ داد. اگر گرفتار پروردگارت از پیش بر این نرفته بود، میان ایشان داوری شده بود، و آنان درباره‌ی کتاب موسی به شکّی سخت اندرند. پروردگارت سزای اعمال همگیشان را تمام می‌دهد، که او از اعمالی که می‌کنند، خبر دارد» (سوره‌ی هود، آیات 110 و 111).
20. المیزان، ج 11، صص 58-61 با تلخیص.
21. با اینکه تقریباً شش قرن قبل از میلاد، بنی‌اسرائیل و توراتش به دست بختنصر منقرض شد، به گفته‌ی تاریخ خود یهود یک قرن قبل از میلاد نیز مورد حمله‌ی «طرطوز» وزیر «اسپیانوس» قرار گرفت و در این دو حادثه اثری از تورات نماند و آنچه فعلاً در دست است یادداشتهایی است که افراد از تورات به خاطر داشته و نوشته‌اند (مترجم).
22. المیزان، ج 3، ص 315.
23. سوره‌ی نساء، آیه‌ی 46.
24. المیزان، ج 4، صص 579-580.
25. سوره‌ی مائده، آیه‌ی 13.
26. «آیا برای کسانی که ایمان آورده‌اند آن لحظه نرسیده که دل‌هایشان برای یاد خدا و عمل به معارف و احکام حقّی که نازل شده، نرم شود؟ و مانند اهل کتاب نباشند که قبل از شما برایشان کتاب آمد، و سال‌ها از عصر پیامبرشان گذشت، در نتیجه دلهایشان قساوت یافت و اینک بسیاری از آنان فاسق‌اند» (سوره‌ی حدید، آیه‌ی 16).
27. المیزان، ج 5، صص 391-392.
28. سوره‌ی مائده، آیه‌ی 15.
29. «کسانی که پیروی می‌کنند رسول درس نخوانده‌ای را که نامش و خصایصش را در کتاب آسمانی خود تورات و انجیل می‌یابند…» (سوره‌ی اعراف، آیه‌ی 157).
30. «محمد رسول خداست و کسانی که با او هستند، علیه کفّار شدید و بی‌رحم‌اند و در بین خود رحیم و دلسوزند… این وصف ایشان است در تورات. و اما وصف آنان در انجیل این است که…» (سوره‌ی فتح، آیه‌ی 29).
31. سوره‌ی مائده، آیه‌ی 41.
32. المیزان، ج 5، صص 397-398.
منبع: حسین فعال عراقی ، یهود در المیزان ، تهران: نشر سبحان، چاپ پنجم.

تورات فعلی ، تورات فعلی ، تورات فعلی ، تورات فعلی ، تورا


  
  

بسم الله الرحمن الرحیم امروز چند مطلب پیوسته در مورد قوم یهود می گذارم امید هست که مورد استفاده دوستان واقع شود.

یهود در تفسیر المیزان (قسمت اول) تورات فعلی

وَأَنْزَلَ التَّوْرَاةَ وَالْإِنجِیلَ مِن قَبْلُ هُدىً لِلنَّاسِ (1)

کلمه‌ی تورات لغتی است که در زبان عبرانی به معنای شریعت در زبان عربی است، و کلمه‌ی انجیل به قول بعضی، یونانی و به قول بعضی دیگر، در اصل فارسی بوده و به معنای بشارت است. (2)

منظور از تورات و انجیل، دو کتابی است آسمانی که قرآن کریم یکی را نازل بر موسی علیه‌السلام و دیگری را نازل بر عیسی علیه‌السلام می‌داند؛ نه این کتاب‌هایی که فعلاً در دست است و به نام انجیل و تورات نامیده می‌شوند؛ چه، اینها تورات و انجیل حقیقی و آسمانی نیستند بلکه مجموعه‌ای هستند که دست تحریف به این صورتشان درآورده است. (3)

اما کتبی که در دست یهود است و آنها را کتب مقدسه می‌خوانند، سی و پنج کتاب است که:
یکی از آنها تورات است و مشتمل است بر پنج سِفْر: 1) سفر خلیقه، 2) سفر خروج، 3) سفر احبار، 4) سفر عدد، 5) سفر استثناء. و یکی دیگر، کتب مورّخینی است که مشتمل است بر دوازده کتاب: 1) کتاب یوشع، 2) کتاب قضات بنی‌اسرائیل، 3) کتاب راعوث، 4 و 5) دو سِفْر مربوط به صموئیل، 6 و 7) دو سِفْر از اسفار ملوک، 8 و 9) دو سِفْر از اخبار ایام، 10 و 11) دو سِفْر از اسفار عزرا، 12) سِفْر استیر. یکی دیگر کتاب ایوب و یکی زبور داوود و یکی کتب سلیمان است که آن نیز مشتمل بر چند کتاب است: 1) کتاب امثال، 2) کتاب جامعه، 3) کتاب تسبیح التّسابیح. و یکی دیگر کتب نبوّات است که مشتمل است بر هفده کتاب: 1) کتاب نبوّت اشعیا، 2) کتاب نبوت ارمیا، 3) کتاب مراثی ارمیا، 4) کتاب حزقیال، 5) کتاب نبوّت دانیال، 6) کتاب نبوت هوشع، 7) کتاب نبوت یوییل، 8) کتاب نبوت عاموص، 9) کتاب نبوت عویذیا، 10) کتاب نبوت یونان، 11) کتاب نبوت میخا، 12) کتاب نبوت ناحوم، 13) کتاب نبوت حبقوق، 14) کتاب نبوت صفونیا، 15) کتاب نبوت حجی، 16) کتاب نبوت زکریا، 17) کتاب نبوت ملاخیا.ولی قرآن کریم از میان آنها بجز تورات موسی و زبور داوود علیهماالسلام را نام نبرده است. (4)

منظور از تورات چیست

اما باید دید که منظور از تورات چیست و قرآن کریم از این اسم، چه کتابی را در نظر دارد: آن کتابی که در میقات در الواحی که قرآن کریم در سوره‌ی اعراف داستانش را آورده و به موسی نازل کرد، یا این اسفاری که فعلاً در دست یهود است؟ (5) قطعاً منظور قرآن کریم از کلمه‌ی تورات این اسفار (تورات فعلی) نیست، برای این‌که خود یهودیان هم اعتراف دارند بر این‌که سند این اسفار به زمان حضرت موسی علیه‌السلام منتهی نمی‌شود و سلسله‌ی سند در فترت و فاصله‌ی بین بُختُنِصَّر (یکی از پادشاهان بابل) و کوروش (یکی از ملوک فارس) قطع شده. چیزی که هست، قرآن کریم تمامی مطالب تورات موجود در عصر رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله را (که ما نمی‌دانیم تا این عصر، چه مقدار دیگرش تحریف شده) رد ننموده و آن را به طور کلی مخالف تورات اصلی ندانسته، هرچند که به دلالت خود قرآن کریم، از تحریف هم به دور نمانده، چون دلالت آیات قرآن بر این‌که تورات بازیچه‌ی دست تحریف شده، روشن است.

از قرآن کریم چنین فهمیده می‌شود که انجیل (که به معنای بشارت است) یک کتاب بوده و بر عیسی بن مریم علیهماالسلام نازل شده و وحیی بوده مختصّ به آن جناب. چون فرموده: «وَأَنْزَلَ التَّوْرَاةَ وَالْإِنجِیلَ مِن قَبْلُ هُدىً لِلنَّاسِ»، و نفرموده «اناجیل اربعه». پس این انجیل‌های چهارگانه‌ی «متی»، «مرقس»، «لوقا» و «یوحنا» کتاب‌هایی هستند که بعد از جناب عیسی علیه‌السلام تألیف شده‌اند.

و نیز آیات قرآن دلالت دارد بر اینکه احکام دینی هرچه هست، در تورات بوده و انجیل، تنها بعضی از احکام ناسخ را آورده. یکی از آن آیات، آیه‌ی 50 از سوره‌ی آل‌عمران است که می‌فرماید: «وَمُصَدِّقاً لِمَا بَینَ یدَی مِنَ التَّوْرَاةِ وَلأُحِلَّ لَکُم بَعْضَ الَّذِی حُرِّمَ عَلَیکُمْ» (6).

و نیز آیه‌ی زیر است که می‌فرماید: «وَآتَینَاهُ الْإِنْجِیلَ فِیهِ هُدىً وَنُورٌ وَمُصَدِّقاً لِمَا بَینَ یدَیهِ مِنَ التَّوْرَاةِ وَهُدىً وَمَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِینَ. وَلْیحْکُمْ أَهْلُ الْإِنْجِیلِ بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ فِیهِ» (7). و بعید نیست که از این آیه استفاده شود که در انجیل غیر از احکام ناسخ -یعنی احکامی که احکام تورات را نفی می‌کند- احکام اثباتی هم بوده باشد.

و باز آیات قرآنی دلالت دارد بر اینکه انجیل مشتمل بوده بر بشارت از آمدن خاتم الانبیاء صلی‌الله‌علیه‌وآله، همچنان که تورات نیز مشتمل بر آن بوده. چون قرآن کریم می‌فرماید: «الَّذِینَ یتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِی الْأُمِّی الَّذِی یجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِندَهُمْ فِی التَّورَاةِ وَالْإِنْجِیلِ» (8). (9)

سرگذشت تورات فعلی

بنی‌اسرائیل که نواده‌هایی از آل یعقوب‌اند، در آغاز، یک زندگی بدوی و صحرانشین داشتند و بتدریج فراعنه‌ی مصر آنان را از بیابان‌ها به شهر آوردند و معامله‌ی نوکر و کلفت و برده با آنان کردند، تا در آخر، خدای تعالی به وسیله‌ی موسی علیه‌السلام از شرّ فرعون و عمل ناهنجار او نجاتشان داد.

بنی‌اسرائیل در عصر موسی و بعد از موسی، یوشع علیهماالسلام به رهبری این دو بزرگوار زندگی می‌کردند و سپس در برهه‌ای از زمان، قاضیانی چون اِیهود و جدعون و غیر اینها امور بنی‌اسرائیل را تدبیر می‌نمودند و بعد از آن، دوران حکومت سلطنتی آنان شروع می‌شود و اولین کسی که در بین آنان سلطنت کرد، شائول بود که قرآن شریف او را طالوت خوانده و بعد از طالوت، داوود و بعد از او سلیمان در بین آنان سلطنت کردند و بعد از دوران سلطنت سلیمان مملکتشان قطعه قطعه و قدرت متمرکزشان تقسیم شد، ولی در عین حال پادشاهان بسیاری از قبیل رحبعام و ابیام و یربعام و یهوشافاط و یهورام و جمعی دیگر که روی هم سی و چند پادشاه می‌شوند، در بین آنها حکومت کردند. ولی قدرتشان همچنان رو به ضعف و انقسام بود تا آنکه ملوک بابل بر آنان غلبه یافتند و حتی در اورشلیم که همان بیت‌المقدس است، دخل و تصرف کردند، و این واقعه در حدود ششصد سال قبل از میلاد مسیح بود.

در همین اوان بود که شخصی به نام «بُختُنَصَّر» یا «نَبوکَدنَصَّر» حکومت بابل را به دست گرفت و چون یهود از اطاعت او سر باز زدند، لشکرهای خود را به سرکوبی آنان فرستاد. لشکر او یهودیان را محاصره و سپس بلاد آنان را فتح کرد و خزینه‌های سلطنتی و خزاین هیکل (مسجد اقصی) را غارت نمود و قریب به ده هزار نفر از ثروتمندان و اقویا و صنعت‌گرانشان را گرد آورد و با خود با بابل برد و جز عده‌ای از ضعفا و فقرا در آن سرزمین باقی نماندند، و بختنصّر آخرین پادشاه بنی‌اسرائیل را که نامش صدقیا بود، به عنوان نماینده‌ی خود در آن سرزمین به سلطنت منصوب کرد به شرطی که از وی اطاعت کند.

قریب به ده سال جریان بدین منوال گذشت تا آن‌که صدقیا در خود مقداری قدرت و شوکت احساس نمود و از سوی دیگر محرمانه با بعضی از فراعنه‌ی مصر رابطه برقرار نمود و بتدریج سر از اطاعت بختنصّر برتافت.

رفتار او بختنصر را سخت خشمگین ساخت و لشکری عظیم به سوی بلاد وی گسیل داشت. لشکر، بلاد صدقیا را محاصره نمود. مردم به داخل قلعه‌ها متحصّن شدند و مدت تحصن حدود یک سال و نیم طول کشید و در نتیجه، قحطی و وبا در میان آنان افتاد و بختنصر همچنان بر محاصره‌ی آنان پافشاری نمود تا همه‌ی قلعه‌های آنان را بگشود، و این در سال پانصد و هشتاد قبل از میلاد مسیح بود. آنگاه دستور داد تمامی اسرائیلیان را از دم شمشیر بگذرانند و خانه‌ها را ویران کنند. آنها حتی خانه‌ی خدا را هم خراب کردند و هر علامت و نشانه‌ای که از دین در آنجا دیدند، از بین بردند و هیکل را با خاک یکسان نمودند و به صورت تلّی خاک درآوردند. در این میان، تورات و تابوتی که تورات را در آن می‌نهادند، نابود شد. (10)

آن شریعتی که خداوند به سوی حضرت موسی علیه‌السلام فرستاد، در فتنه‌ی بختنصّر از بین رفت و از تورات آن جناب اثری باقی نماند. (11)

تا حدود پنجاه سال وضع به همین منوال گذشت و آن چند هزار نفری که در بابل بودند، نه از کتابشان عین و اثری بود و نه از مسجدشان، و از دیارشان بجز تل‌هایی خاک باقی نمانده بود.

پس از آن‌که کوروش بر تخت سلطنت تکیه زد و با مردم بابل کرد آنچه کرد و در آخر، بابل را فتح نمود و داخل آن سرزمین گردید، اسرای بنی‌اسرائیل را که تا آن زمان در بابل تحت نظر بودند آزاد کرد و عزرای معروف (عزرای کاهن) را که از مقرّبین درگاهش بود، امیر بر اسرائیلیان کرد و اجازه داد تا برای آنان کتاب تورات را بنویسد و هیکل را برایشان تجدید بنا کند و ایشان را به مرامی که داشتند، برگردانَد.

عزرا در سال چهارصد و پنجاه و هفت قبل از میلاد مسیح، بنی‌اسرائیل را به بیت‌المقدس برگردانید و سپس کتب عهد عتیق را برایشان جمع نمود و تصحیح کرد، و این همان توراتی است که تا به امروز در دست یهود است (این سرگذشت از کتاب قاموس کتاب مقدّس تألیف مستر هاکس آمریکایی و مآخذ دیگری از تواریخ گرفته شده است).

خواننده‌ی عزیز بعد از دقت در این داستان متوجه می‌شود توراتی که امروز در بین یهود است، سندش به زمان موسی علیه‌السلام متّصل نمی‌شود و در مدت پنجاه سال سند آن قطع شده و تنها به یک نفر منتهی می‌شود و او عزرا است که اولاً شخصیتش برای ما مجهول است، و ثانیاً نمی‌دانیم کیفیت اطلاعش و دقت و تعمّقش چگونه بوده، و ثالثاً نمی‌دانیم تا چه اندازه در نقل آن امین بوده، و رابعاً آنچه را به نام اسفار تورات جمع آورده از کجا گرفته، و خامساً در تصحیح غلط‌های آن به چه مستندی استناد جسته است.

این حادثه‌ی شوم، آثار شوم دیگری به بار آورد و آن این بود که باعث شد عده‌ای از دانش‌پژوهان و تاریخ‌نویسان غربی بکلی موسی علیه‌السلام را انکار نمایند و هم خود آن جناب و هم ماجرایی که در زمان او رخ داده و معجزاتش را افسانه معرفی کنند و بگویند در تاریخ کسی به نام موسی نبوده، همچنان که نظیر این حرف را درباره‌ی عیسی مسیح زده‌اند. لیکن از نظر اسلام هیچ مسلمانی نمی‌تواند وجود این دو پیامبر را انکار کند، برای این‌که قرآن شریف تصریح به وجودشان نموده و قسمت‌هایی از سرگذشتشان را آورده است. (12)

آیا تورات کتاب کاملی است؟

وَ کَتَبْنَا لَهُ فِی الْأَلْوَاحِ مِنْ کُلِّ شَی‏ءٍ مَوْعِظَةً وَتَفْصِیلاً لِکُلِّ شَی‏ءٍ… (13)

کلمه‌ی «لوح» به معنای آن صفحه‌ای است که برای کتابت تهیه شده، و از این جهت آن را لوح می‌خوانند که آن نوشته را ظاهر می‌سازد. معنای آن این می‌شود که ما برای موسی در الواح که همان تورات بوده باشد، منتخبی از هر چیز نوشتیم، به این معنا که ما برای او مقداری موعظه نوشتیم و از هر مطلب اعتقادی و عملی، آن مقداری را که مورد احتیاج قوم او بود، تشریح نمودیم و تفصیل دادیم.

بنابراین، آیه‌ی شریفه بخوبی دلالت دارد بر این‌که تورات نسبت به معارف و شرایعی که مورد حاجت بشر است کتاب کاملی نیست، و همین‌طور هم هست، همچنان که در آیه‌ی «وَ أَنْزَلْنَا إِلَیکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِمَا بَینَ یدَیهِ مِنَ الْکِتَابِ وَ مُهَیمِناً عَلَیهِ» (14)، بعد از ذکر تورات و انجیل، قرآن را مهیمن و مکمّل آن دو خوانده است. (15)

در تفسیر عیاشی از عبدالله بن ولید روایت می‌کند که گفت: امام صادق علیه‌السلام فرمود: خدای تعالی درباره‌ی موسی فرموده: «وَ کَتَبْنَا لَهُ فِی الْأَلْوَاحِ مِنْ کُلِّ شَی‏ءٍ»، و ما فهمیدیم که برای موسی همه چیز را ننوشته (بلکه از همه چیز مقداری نوشته)، درباره‌ی عیسی فرموده: «وَ لِأُبَینَ لَکُم بَعْضَ الَّذِی تَخْتَلِفُونَ فِیهِ» (16)، و درباره‌ی محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله فرموده: «وَ جِئْنَا بِکَ شَهِیداً عَلَى‏ هؤُلاَءِ وَ نَزَّلْنَا عَلَیکَ الْکِتَابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَی‏ءٍ». (17)
مؤلف: این روایت را عیاشی نیز به سند خود از آن جناب نقل نموده است. (18)

اختلافات یهود بعد از موسی علیه‌السلام درباره‌ی تورات

وَ لَقَدْ آتَینَا مُوسَى الْکِتَابَ فَاخْتُلِفَ فِیهِ وَ لَوْلاَ کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِن رَبِّکَ لَقُضِی بَینَهُمْ وَ إِنَّهُمْ لَفِی شَکٍّ مِنْهُ مَرِیبٍ. وَ إِنَّ کُلّاً لَمَّا لَیوَفِّینَّهُمْ رَبُّکَ أَعْمَالَهُمْ إِنَّهُ بِمَا یعْمَلُونَ خَبِیرٌ. (19)

این‌که فرمود: «وَ لَقَدْ آتَینَا مُوسَى الْکِتَابَ فَاخْتُلِفَ فِیهِ»، اشاره دارد به اختلافی که یهودیان بعد از موسی درباره‌ی تورات نمودند.
و جمله‌ی «وَ لَوْلاَ کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِن رَبِّکَ لَقُضِی بَینَهُمْ»، مضمونی است که خداوند به عبارات مختلفی آن را در کتاب مجیدش تکرار کرده، و این معنا را می‌رسانَد که اختلاف مردم در امر دنیا، امری فطری (و قابل توجیه) است، ولکن اختلافشان در امر دین هیچ توجیهی جز طغیان و لجاجت ندارد، چون همه‌ی این اختلاف‌ها بعد از تمام شدن حجّت است.

«وَ إِنَّهُمْ لَفِی شَکٍّ مِنْهُ مَرِیبٍ» یعنی قوم موسی نسبت به کتاب او در شکّی ریب‌آور بودند.
و گویا مرجع ضمیر در «وَ إِنَّهُمْ» امت موسی یعنی یهودیان باشند. ظاهر آیه همین را می‌رساند، ولی باید گفت که یهودی‌ها حق داشتند درباره‌ی تورات خود در شک و تردید باشند، زیرا سند توراتی که فعلاً در دست است،‌ منتهی می‌شود به مردی از کاهنان به نام عزرا که وی در زمانی که یهودیان می‌خواستند پس از انقضای مدت اسیری از بابل به بیت‌المقدس کوچ کنند، برایشان نوشت. آری، تورات نازله به موسی بن عِمران علیه‌السلام مدت‌ها قبل از این واقعه، در موقع آتش گرفتن هیکل، همه را سوزانده و از بین برده بودند و دیگر یک نسخه از تورات اصلی موجود نبود، و پرواضح است کتابی که سندش منتهی به یک مرد شود، جای تردید هست. نظیر تورات، انجیل است که سندش به یک نفر منتهی می‌شود.

از مسأله‌ی سند هم که بگذریم، اصولاً در تورات فعلی حرف‌هایی دیده می‌شود که هیچ فطرت سالمی حاضر نمی‌شود چنین مطالبی را به کتابی آسمانی نسبت بدهد، و لاجرم هر فطرت سالمی در برابر این تورات به شکّ و تردید در می‌آید. (20)

تحریف تورات تا زمان حضرت عیسی علیه‌السلام

سؤالی که ممکن است در اینجا به ذهن خواننده برسد این است که آیه‌ی «وَ مُصَدِّقاً لِمَا بَینَ یدَی مِنَ التَّوْرَاةِ…» صریحاً می‌گوید که عیسی علیه‌السلام تورات را تصدیق داشته، پس معلوم می‌شود تورات تا زمان آن جناب تحریف نشده بود. (21)

در پاسخ می‌گوییم: آیه‌ی مورد بحث آن توراتی را می‌گوید که در دو آیه‌ی قبل در خطاب به مریم می‌فرمود به عیسی تعلیم می‌دهد، نه آن توراتی که در عصر بعثت آن جناب در بین یهودیان بوده. پس آیه‌ی مورد بحث هیچ دلالتی ندارد بر این‌که عیسی علیه‌السلام تورات متداول در بین مردم آن روز را قبول داشته و تا آن روز تورات تحریف نشده بود، تا با جریان بختنصر و طرطوز منافات داشته باشد، همچنان که آیاتی که می‌گوید پیامبر اسلام تورات و انجیل را قبول دارد، منظورش تورات و انجیل متداول در عصر نزول قرآن نیست، بلکه تورات و انجیلی است که وحی به آن جناب تعلیم داده. (22)

 


  
  

یک کوروش‌شناسی
ایران تاریخی دارد به درازای شش‌هزار سال و به قول بعضی هشت‌هزار سال. در این مدت پادشاهانی آمده‌اند با خصال خوب و بد که مدتی خویش را بر مردمان این دیار تحمیل کرده‌اند و رفته‌اند. تمام سخن این‌جاست که زمانه و کارنامه آنان را باید در روایتی ایرانی جست و نه بیگانه نگاشته.

دو کوروش‌شناسی
از میانه‌ی این عده از حکمرانان خوب یا بد، از دویست سال پیش، نام کوروش بسی برجسته گشته است. درباره‌ی او جز چند سنگ نبشته و نیز تاریخ‌نگاری‌های یونانی و ایضاً پروپاگاندای یهودی، چیزی در دست نیست. اساساً بر اساس کدامین نقل و روایت ایرانی، باید او را بر دیگران ترجیح داد؟ وانگهی گزارش صحیح و موثق درباره‌ی او و همگنانش، در کجا آمده که بتواند راه را برای مقایسه و ترجیح ما باز کند؟

سه
گفتیم که کوروش‌نگاری از تاریخ‌نگاری یونانی و به‌طور مشخص هرودوت آغاز گشته. هرودوت در توصیف کوروش، بسا صفات منفی را بدو نسبت می‌دهد و چهره‌ای که از او می‌سازد، به هیچ‌روی چهره‌ای منزه نیست. دیگر تاریخ‌نویسان یونانی نیز، کم و بیش همین راه را پیموده‌اند. پرسش این‌جاست که چرا تاریخ‌نگاری جماعتی که همواره در ستیز با ایرانیان باستان بوده‌اند، این‌گونه نزد ما جدّی و موثّق قلمداد می‌شود؟!

چهار
دیگر جماعتی که بسیار سنگ کوروش را به سینه زده‌اند، یهودیانند. قومی که از پیامدهای فتح بابل توسط وی منتفع گشته‌اند. صرف‌نظر از راست و دروغ داستان کوروش با این نحله، آنان انگیزه داشته‌اند که به‌خاطر این شهرت تاریخی، هست و نیست ایرانیان را به کوروش گره بزنند. کاری که تا هم‌اینک نیز اندیشکده‌ها و رسانه‌های ایشان بدان مشغولند. اگر آنان در راستای منافع تاریخی و تبلیغی خویش بدین کار شده‌اند، چرا ما باید با آنان هم‌داستان شویم؟

پنج
همان‌گونه که اشارت رفت، در حافظه‌ی تاریخی ایرانیان، هیچ‌گاه کوروش به‌مثابه پدر یا سلسله‌جنبان تاریخ کشورشان مطرح نبوده است. مسعوی و ابن حمدون هرچه از مردمان این دیار درباره‌ی پیشینه‌ی خویش پرسیدند، به چنین نامی بر نخوردند. فردوسی نیز که استاد اسطوره‌سازی است، هیچ‌گاه او را ندید تا از او به اضعاف مضاعف بزرگ کند. از دو سده پیش به ماقبل نیز، هیچ‌کس به‌یاد نمی‌آورد که در نیاکان و اطراف خویش، کسی به کوروش نامیده شده باشد. کوروش حتی اگر واقعی هم باشد، با مختصاتی که در دویست سال اخیر بدان منضم گشته، پدیده‌ای کاملاً نوین است.

شش
این همه نگفتیم تا وجود کوروش را انکار کنیم، بل خواستیم راه پر پیچ و خمی که اثبات این پدیده پیش روی دارد را بنمایانیم. زیست کوروش اگر تاریخی داشته باشد، پرورش مجدد او در دو سده اخیر، ماجرایی بس خواندنی‌تر یافته است.

هفت
برخی، حفاری‌های دو سده اخیر و یافت‌شدن پاره‌ای سنگ‌نبشته‌ها را، شاهدی بر وجود سرسلسله هخامنشیان گرفته‌اند. هرچند که در ترجمه‌ی همین موارد ازجمله منشور کوروش نیز، اختلاف وجود دارد و عده‌ای مدلول این لوحه را با آنچه تبلیغ شده متفاوت می‌دانند، اما پرسش این‌جاست که ظرفیت اثبات تاریخ از این طریق، بدون وجود دیگر شواهد تاریخی، تا چه میزان است؟ به‌عبارت دیگر وجود چند سنگ‌نبشته که مفهوم آن مورد مناقشه است، تا چه حد می‌تواند امری پرابهام را قطعی کند؟!

هشت
وجود مزار کوروش در مکانی که هم‌اینک تصور آن می‌رود نیز، ازجمله پرمناقشه‌ترین مقولات درباره‌ی اوست. بسیاری از قائلان به وجود او، از محل دفن وی اظهار بی‌اطلاعی می‌کنند. اسناد نیز نشان می‌دهد که تا دو سده قبل، از عمارتی که امروزه در پاسارگارد به نام اوست، به مقبره مادر حضرت سلیمان تعبیر می‌شده است!

نُه
بر حسب آن‌چه کوروش‌گرایان ادعا می‌کنند، بسا کشورهای عربی از قبیل: عربستان، یمن، سوریه، لبنان و… در قلمرو فرمان‌روایی کوروش بوده است. یعنی کوروش همان‌قدر که به فارس‌ها تعلق دارد، از آنِ اعراب نیز هست. بنابراین از چه روی عده‌ای کوروش را به وسیله‌ای برای حمله به اعراب برگزیده‌اند؟!

ده
پاره‌ای پژوهشگران با گرایشات مذهبی نیز، در پی تطبیق علائم کوروش با برخی اشارات مندرج در کتب آسمانی برآمده‌اند. مثلاً برخی مدعی وجود سرگذشت کوروش در تورات شده‌اند. در این‌صورت پرسش این‌جاست که اینان از توراتی سخن می‌گویند که خدا ساخته است یا حاخام ساخته؟! به‌علاوه بنای کتب آسمانی، روایت تفصیلی داستان‌ها نیست، که اشاره‌ای گذرا و مصداقی است. عده‌ای ازجمله ابوالکلام آزاد نیز درصدد چنین تطبیقی با قرآن برآمده‌اند، که ادعایی است در حد یک احتمال و غیر قابل قبول از سوی جمله‌ی مفسران.

یازده
نکته‌ی جالب درباره‌ی کوروش‌نگاری‌های صد سال اخیر -که زنده‌یاد جلال آل احمد نیز بدان اذعان دارد- پرش مضحک و به یک‌باره تاریخ از کوروش به رضاخان است! گو این‌که تمامی پادشاهانِ زیسته در این بازه‌ی زمانی مطوّل، حشرات الارض بوده‌اند! شاید بتوان ریشه‌ی بسا تاریخ‌سازی‌ها در این فقره را، در همین واپسین نکته جست، از قبیل کارهای سفارشی حسن پیرنیا و دیگران. القاء این‌که پادشاهی در این مرزو بوم، سرنوشت ازلی و ابدی مردمان آن است و هر گرایش دیگری جز آن، بیهوده دست وپا می‌زند. مباد که به باور چنین سخافتی تن در دهیم.

نویسنده: محمدرضا کائینی


  
  
<      1   2   3   4   5   >>   >
پیامهای عمومی ارسال شده
+ شهید تهرانی مقدم : “فقط انسان های ضعیف به اندازه ی امکاناتشان کار میکنند” روحش شاد یادشگرامی راهش پر رهرو
+ خدایا مرا به خاطر گناهانی که در طول روز با هزاران قدرت عقل توجیهشان می‌کنم ببخش!‏ شهید دکتر چمران
+ "جبران خلیل جبران" معتقد است : ایمان بدون عشق شما را متعصب، وظیفه بدون عشق شما را بد اخلاق، قدرت بدون عشق شما را خشن، عدالت بدون عشق شما را سخت، و زندگی بدون عشق شما را بیمار می کند.
+ جالب است بدانید: حرفها سه دسته اند : دسته اول : گفتنی ها ، دسته دوم : نوشتنی ها ، و دسته سوم : قورت دادنی و خوردنی ها و دم بر نیاوردنی ها دو تای اول سبک ات می کنند سومی سنگینت
+ بزرگی گفت: اندوه و نشاط همواره دوشادوش هم سفر کنند و ممکن است در آن هنگام که یکی بر سفره ی شما نشسته است ، دیگری در رختخوابتان آرمیده باشد. شما پیوسته چون ترازویید بی تکلیف در میانه اندوه و نشاط
+ آدمها وقتی از هم دور میشوند تفسیر وعلتش اینه که خیلی وقته از خدا دور شدن!!!!! هر چند اگه ازشون بپرسی ممکنه این واقعیت رو تکذیب کنند وهزار بهانه بیارن ولی تو باور نکن..... دلی که با خدا باشد برای مردم میتپد.....
+ درصد کمی از انسانها نود سال زندگی میکنن"" ما بقی یک سال را نودبار تکرار می کنن.......
+ چه تقابل عجیبی است......... به دنیا می آییم ولی به آخرت می رویم.... آری برای رسیدن به آخرت باید از دنیا گذشت.......
+ به بزرگی گفتم: راست گفتی.... دزد به آدمی میزنه که ثروت هنگفتی داره وچه ثروتی بالاتر از ایمان..............
+ بزرگی می گفت: انسانها باید " شرافت" داشته باشند نه" شر" و" آفت"