سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هیچ کس نزد خداوند ـ عزّوجلّ ـ، دشمن تر ازکسی نیست که نسبت به عبادتش تکبّر می ورزد و از درخواستآنچه نزد اوست، تن می زند . [امام باقر علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :123
بازدید دیروز :164
کل بازدید :306361
تعداد کل یاداشته ها : 468
103/9/13
9:52 ع

شالوده‌شکنی یک تاریخ اسطوره‌ای قوم یهود

 

آیا یهودیان یک قوم‌اند؟ یک تاریخ‌نگار اسرائیلی به این پرسش کهن پاسخی نوین می‌دهد. به خلاف عقیده رایج، یهودیان نه در نتیجه بیرون رانده شدن عبرانیان از فلسطین بلکه به سبب به آیین یهود گرویدن مردمان در آفریقای شمالی، جنوب اروپا و خاورمیانه در جای‌های گوناگون پراکنده شده‌اند. این نظر یکی از بنیادهای اندیشه صهیونیسم را، که مدعی است یهودیان بازماندگان پادشاهی داووداند و نه -خدای نکرده- وارثان جنگجویان بربر یا سواران قوم خزر، به لرزه می‌افکند.

 

**********

 

تک تک اسرائیلی‌ها به این امر اطمینان مطلق دارند که قوم یهود از هنگامی که تورات در صحرای سینا بر او نازل شد وجود دارد و ایشان خود نوادگان مستقیم و انحصاری آن قوم هستند. همگان خود را متقاعد نموده‌اند که این قوم پس از خروج از مصر در سرزمین موعود مستقر شده که در آن قلمرو شکوهمند داوود و سلیمان پی افکنده شده و سپس میان دو سرزمین یهودیه (Judée) و اسرائیل تقسیم گردیده. به همین منوال هیچ‌کس از این امر بی‌خبر نیست که قوم یهود دو بار ناگزیر به ترک سرزمین خود شده: بار نخست پس از ویرانی نخستین معبد سلیمان در سده ششم پیش از میلاد و بار دوم پس از ویرانی دومین معبد در سال 70 پس از میلاد.

 

از آن پس دوران سرگردانی آغاز شد که تقریباً دوهزار سال به درازا کشید: راه قوم یهود از پس سفرهایی دشوار، به یمن، مراکش، اسپانیا، آلمان، لهستان و اعماق روسیه انجامید؛ اما این قوم توانست همواره وابستگی خونی میان گروه‌های از هم دور افتاده خود را حفظ کند. چنین شد که یگانگی‌اش تباه نشد. در پایان سده نوزدهم شرایط مناسب برای بازگشت آن به میهن باستانی‌اش فراهم شد. اگر نسل‌کشی نازی‌ها روی نداده بود، میلیون‌ها یهودی به صورت طبیعی دوباره در ارتص ایسرائل (سرزمین اسرائیل) (Eretz Israël) جای گرفته بودند، چرا که بیست سده بود که آنان این خیال را در سر می‌پروراندند.

 

فلسطین سرزمینی دست نخورده بود، در انتظار آن‌که همان قومی که در آغاز از او برخاسته بود بیاید و دوباره به بارش بنشاند. چرا که این سرزمین از آنِ آن قوم بود، نه از آنِ این اقلیت بی‌بهره از تاریخ که به تصادف از اینجا سر در آورده بود. بنابراین جنگ‌هایی که قوم سرگردان برای بازپس گرفتن سرزمین خود کرد به حق بود و مخالفت سرسختانه مردم محلی نامشروع!

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

این تفسیر تاریخ یهود از کجا سرچشمه می‌گیرد؟ این تفسیر، کار افراد با استعدادی است که از نیمه دوم سده نوزدهم به بازسازی گذشته پرداخته‌اند و نیروی تخیل زاینده‌شان برمبنای قطعه‌های پراکنده یادگارهای دینی، چه یهودی و چه مسیحی، زنجیره پیوسته‌ای از نیاکان قوم یهود برساخته است. البته در آثار فراوانی که درباره تاریخ دین یهود نگاشته شده‌اند، رهیافت‌های فراوان و گوناگونی یافت می‌شود. اما بحث‌ها و اختلاف آرای درونی این تاریخ‌نگاری هیچ‌گاه دریافت‌های جوهرگرای (Essentialiste) ساخته و پرداخته در پایان سده نوزدهم و آغاز سده بیستم را به چالش نکشیده‌اند.

 

هنگامی هم که چیزهایی که ممکن بود خلاف تصویر سرراست گذشته باشند کشف می‌شد، این کشفیات تقریباً هیچ انعکاسی نمی‌یافت. حکم مصلحت ملی بود که چون آرواره‌هایی که محکم بسته شده باشند سدّی می‌شد در برابر امکان هر نوع مخالف‌خوانی یا انحراف از روایت غالب. مراجع ویژه‌ی تولید دانش درباره گذشته‌ی یهودیان به بروز این حالت نیمه فلج یاری بسیار کرده‌اند. این مراجع دپارتمان‌هایی از دانشگاه هستند که انحصارا به «تاریخ یهودیت» تخصیص داده شده‌اند و از دپارتمان تاریخ (که در اسرائیل «تاریخ عمومی» خوانده می‌شود) کاملاً مجزا هستند. حتی این بحث حقوقی که «چه کسی یهودی محسوب می‌شود؟» ذهن این تاریخ‌نگاران را به خود مشغول نساخته است: از نظر آنان همه‌ی اسلاف آن قومی که دو هزار سال پیش ناگزیر از ترک سرزمین خود گردید یهودی محسوب می‌شوند.

 

این پژوهشگران «مجوز دار» گذشته در بحثی که در پایان سال‌های 1980 در میان «تاریخ‌نگاران نوین» درگرفت نیز شرکت نکردند. بیشتر بازیگران این مباحثه عمومی، که شمارشان نیز محدود بود، از رشته‌های دانشگاهی دیگر یا از خارج از دانشگاه برخاسته بودند: جامعه‌شناسان، خاورشناسان، زبان‌شناسان، جغرافی‌دانان، متخصصان علوم سیاسی، پژوهشگران ادبی و باستان‌شناسان به بیان اندیشه‌های نوینی درباره گذشته یهودیان و صهیونیسم پرداختند. در میان آنان چند تنی هم فارغ‌التحصیلان دانشگاه‌های خارج از کشور بودند. در عوض از «دپارتمان‌های تاریخ یهودیت» در این میان هیچ صدایی برنخاست مگر گفته‌هایی ترسان و محافظه‌کارانه، پیچیده در زبانی ثقیل و توجیه‌گر اندیشه‌های پیش پا افتاده و نخ نما.

 

خلاصه این‌که پس از شصت سال، تاریخ ملی هنوز خام مانده است و به احتمال زیاد به این زودی‌ها هم تحولی در آن ایجاد نخواهد شد. با وجود این، رویدادهایی که در نتیجه‌ی پژوهش‌ها حقیقت‌شان آشکار شده است، پرسش‌هایی را در ذهن هر تاریخ‌نگار باوجدانی برمی‌انگیزند که در نگاه اول تعجب‌آور به نظر می‌رسند، اما جنبه‌ای بنیادین نیز دارند. آیا می‌توان کتاب مقدس (La Bible) را کتابی تاریخی دانست؟ نخستین تاریخ‌نگاران یهودی مدرن، مانند ایزاک مارکوس یوست (Isaak Markus Jost) یا لئوپولد تسونتس (Léopold Zunz) در نیمه نخست سده نوزدهم چنین برداشتی نداشتند: از دید آنان، عهد عتیق کتاب مبنای دین‌شناسی برای گروه‌های مذهبی یهودی پس از ویرانی نخستین معبد بود. در نیمه دوم سده نوزدهم تاریخ‌نگارانی پیدا شدند با دریافتی «ملی» از کتاب مقدس، در این میان در درجه نخست باید از هاینریش گرایتس (Heinrich Graetz) نام برد: این تاریخ‌نگاران داستان‌های عزیمت ابراهیم به سوی کنعان و بیرون شدن از مصر یا داستان سرزمین یکپارچه داوود و سلیمان را به روایت‌های یک گذشته اصیل ملی بدل کردند. از آن هنگام تا کنون، تاریخ‌نگاران صهیونیست از تکرار «حقایق مندرج در کتاب مقدس» باز نایستاده‌اند و این حقایق هر روز در نظام آموزش و پرورش کشوری به خورد شاگردان داده می‌شوند.

 

اما ناگهان در دهه 1980 زمین لرزید و این افسانه‌های بنیادین را تکان داد. اکتشافات باستان‌شناسی نوین امکان یک کوچ (Exode) بزرگ در سده سیزده پیش از میلاد را نفی می‌کنند. به همین منوال، موسی نمی‌توانسته عبرانیان را از مصر خارج و به سوی «سرزمین موعود» هدایت نماید؛ دلیل محکم این امر آن است که در آن دوران این سرزمین… در اختیار مصریان بود. به علاوه، نه از شورش بردگان در سرزمین فراعنه اثری یافت می‌شود، نه از تسخیر سریع کشور کنعان به دست عنصری بیگانه.

 

از پادشاهی شکوهمند داوود و سلیمان نیز نشانه یا یادگاری برجای نیست. کشفیات دهه گذشته نشان‌گر وجود دو پادشاهی کوچک در آن دوران است: اسرائیل، که توانمندتر بوده است، و یهودیه. ساکنان پادشاهی دوم نیز در سده ششم پیش از میلاد ناچار به تبعید نشدند: تنها نخبگان سیاسی و روشنفکران‌شان مجبور شدند ساکن بابل شوند. در نتیجه‌ی این برخورد تعیین‌کننده با آیین‌های ایرانی، یکتاپرستی یهودی زاده شد.

 

اسرائیل و یهودیه

 

موقعیت اسرائیل و یهودیه

 

آیا تبعید سال 70 میلادی حقیقتاً روی داده است؟ مایه شگفتی است که درباره این «رویداد بنیادین» تاریخ یهودیان که مبنای «پراکندگی قوم یهود» (Diaspora) محسوب می‌شود، کمترین کار تحقیقی انجام نشده است. دلیل این امر بسیار پیش پا افتاده است: رومیان هرگز یکی از اقوام سمت خاور دریای مدیترانه را تبعید نکردند. به استثنای اسیرانی که به بردگی واداشته شدند، ساکنان یهودیه حتی پس از ویرانی معبد دوم نیز به زندگی در زمین‌های خود ادامه دادند. بخشی از آنان در سده چهارم میلادی به مسیحیت گرویدند، در حالی‌که اکثریت بزرگشان به هنگام پیروزی اعراب در سده هفتم میلادی به دین اسلام پیوستند. بیشتر اندیشمندان صهیونیست از این همه باخبر بودند: اسحاق بن زوی (Yitzhak Ben Zvi)، که بعدها رئیس‌جمهور اسرائیل شد و همچنین دیوید بن گوریون (David Ben Gourion) بنیان‌گذار کشور [جعلی]، تا سال 1929، زمان شورش بزرگ فلسطینیان، خود همین مطالب را نوشته‌اند. هر دو چندین بار یادآور می‌شوند که دهقانان فلسطین نوادگان ساکنان سرزمین باستانی یهودیه‌اند. (1)

 

پس اگر پس از غلبه روم کسی از فلسطین تبعید نشده است، یهودیان پرشماری که از دوران باستان در کرانه‌های مدیترانه ساکن شده‌اند از کجا آمده‌اند؟ پشت پرده تاریخ‌نگاری ملی یک واقعیت تاریخی شگفت‌انگیز نهفته است. از هنگام شورش خاندان مکابی (Makabim) در سده دوم پیش از میلاد تا شورش بارکوخبا (Bar Kokhba) در سده دوم میلادی دین یهود رتبه اول را در میان دین‌هایی که به تبلیغ خود می‌پرداختند داشت. خاندان حکومتگر حشمونیان (Hasmonean)، ادومیان (Edomites) ساکن جنوب یهودیه و یطوریان (Ituréens) ساکن منطقه گالیله (Galilée) را به زور وادار به گرویدن به دین یهود نموده و آنان را به «مردم اسرائیل» ملحق کرده بودند. پادشاهی یهودی-هلنیستی حشمونیان کانونی شد برای گسترش دین یهود در سراسر خاورمیانه و در کناره‌های دریای مدیترانه. در سده نخست پس از میلاد، در سرزمین کنونی کردستان پادشاهی یهودی آدیابن (Adiabene) پدید آمد که آخرین پادشاهی‌ای هم نخواهد بود که پس از یهودیه «یهودی می‌شود»؛ چندین نمونه دیگر نیز از آن پس چنین خواهند کرد.

 

نوشته‌های فلاویوس ژوزف (Flavius Josèphe) تنها گواه شوری که یهودیان در تبلیغ دین خود می‌نهادند نیست. از هوراس (Horace) گرفته تا سنک (Sénèque)، از ژوونال (Juvénal) تا تاسیت (Tacite)، بسیاری نویسندگان لاتین بیم خود را از آن ابراز نموده‌اند. میشنا و تلمود (2) هر دو این تلاش در جذب دیگران به دین یهود را مجاز می‌شمارند گرچه پیران سنت تلمودی، در مواجهه با فشار فزاینده مسیحیت در تأیید این رویه برخوردی تردیدآمیز و محتاطانه دارند.

 

پیروزی دین مسیح در آغاز سده چهارم به گسترش دین یهود پایان نمی‌دهد، اما فعالیت تبلیغی یهودیان را به حاشیه‌های حوزه فرهنگی مسیحیت می‌راند. بدین‌گونه است که در سده پنجم، در جایی که اکنون کشور یمن وجود دارد، یک پادشاهی توانمند یهودی به نام حمیر پدید می‌آید که بازماندگان آن، دین خود را پس از پیروزی اسلام و تا دوران کنونی نیز حفظ خواهند نمود. همچنین، وقایع‌نگاران عرب از وجود قبائل بربر گرویده به دین یهود در سده هفتم خبر می‌دهند: در برابر فشار هجوم اعراب که در پایان همین سده به شمال آفریقا رسیدند، چهره افسانه‌ای شهبانوی یهودی کاهنه (Dihya or Kahina) پدیدار می‌شود که می‌کوشد این هجوم را باز دارد. بربرهای گرویده به دین یهود در فتح شبه‌جزیره ایبریا شرکت خواهند داشت و در آنجا پایه‌های همزیستی ویژه یهودیان و مسلمانان را که خاص فرهنگ اسپانیایی-عربی است خواهند گذاشت.

 

مهم‌ترین گرویدن گروه گروه به دین یهود در منطقه‌ای میان دریای سیاه و دریای خزر روی می‌دهد: در پادشاهی قوم خزر در سده هشتم. گسترش دین یهود از قفقاز تا اوکراین کنونی چندین گروه مختلف یهودی پدید می‌آورد که در اثر هجوم مغول شمار بسیاری‌شان به سوی خاور اروپا رانده می‌شوند. در آنجا، این گروه‌ها به همراهی یهودیانی که از مناطق اسلاو جنوب و سرزمین‌های کنونی آلمان آمده‌اند فرهنگ بزرگ ییدیش (3) را پی‌ریزی می‌کنند. حدوداً تا دهه 1960، این روایت‌های اصل و نسب چندگانه یهودیان کم و بیش آمیخته با تردید در تاریخ‌نگاری صهیونیستی یافت می‌شوند: از این زمان به بعد، این روایت‌ها به‌تدریج به حاشیه رانده می‌شوند، تا جایی که به کلی از حافظه‌ی عمومی در اسرائیل رخت برمی‌بندند. فاتحان شهر داوود در سال 1967 می‌بایستی بازماندگان مستقیم پادشاهی اسطوره‌ای او باشند، نه خدای نکرده وارثان جنگاوران بربر یا سواران قوم خزر! بدین‌ترتیب چنین به نظر می‌رسد که یهودیان خود «قومی»اند که پس از دو هزار سال تبعید و سرگردانی عاقبت به اورشلیم پایتخت خود باز گشته است.

 

مدعیان این روایت خطی و یکپارچه فقط آموزش تاریخ را به کار نگرفته‌اند: آنان دانش زیست‌شناسی را نیز به خدمت خود فرا خوانده‌اند. از دهه 1970 به این سو، یک سری پژوهش‌های «علمی» می‌کوشند از هر راه ممکنی خویشاوندی ژنتیک یهودیان سراسر جهان را به اثبات برسانند. اکنون دیگر «پژوهش درباره اصل و ریشه جمعیت‌ها» یک حوزه مشروع و محبوب زیست‌شناسی مولکولی به شمار می‌رود، ضمن این‌که کروموزوم نرینه Y در این جست‌وجوی دیوانه‌وار یگانگی «قوم برگزیده»، جایگاهی افتخاری در کنار کلیو الهه یهودی تاریخ به خود اختصاص داده است.

 

این دریافت تاریخی مبنای سیاست هویتی دولت اسرائیل را تشکیل می‌دهد، و کار از همین‌جا می‌لنگد! در واقع، این دریافت تعریفی جوهرگرا از دین یهود به دست می‌دهد که در آن عنصر قومی مرکزیت دارد و سبب برقراری نوعی تفکیک انسان‌ها از یکدیگر می‌شود که در آن یهودیان را از غیریهودیان جدا می‌نمایند، چه این غیریهودیان عرب باشند، چه مهاجر روس، چه کارگر خارجی.

 

شصت سال پس از تأسیس، اسرائیل همچنان از تصور خود به‌صورت جمهوری‌ای که وجودش از آنِ همه‌ی شهروندانش است سر باز می‌زند. در حدود یک چهارم این شهروندان یهودی محسوب نمی‌شوند و این کشور، بنا بر روح قوانینش از آنِ آنان نیست. در عوض، اسرائیل همچنان خود را به عنوان کشور یهودیان سراسر جهان می‌شناساند، اگر چه اینان دیگر نه پناهندگانی تحت آزار و تعقیب، بلکه شهروندانی باشند برخوردار از تمامی حقوق خود که در برابری کامل در کشورهای محل اقامتشان زندگی می‌کنند. می‌توان گفت که یک قوم‌سالاری بی حد و مرز توجیه‌گر تبعیض شدیدی است که این کشور با توسل به اسطوره ملت ابدی که برای جمع شدن در «سرزمین نیاکان خود» دوباره متشکل شده، بر بخشی از شهروندان خود روا می‌دارد.

 

بنابراین، نوشتن تاریخی نوین برای یهودیان، بی آن‌که نگاه تاریخ‌نگار از خلال منشور صهیونیسم بگذرد، کار ساده‌ای نیست. پرتوهای نوری که در گذر از این منشور می‌شکنند به رنگ‌های قوم‌گرایانه تندی درمی‌آیند. در حقیقت یهودیان همیشه گروه‌های مذهبی‌ای شکل داده‌اند که در بیشتر موارد در پی تغییر دین به یهودیت در مناطق گوناگون جهان تشکیل شده‌اند: پس این گروه‌ها نمایندگان یک «قوم» با اصل و نسبی یگانه و یکسان که درطی بیست سده سرگردانی از جایی به جایی رفته باشد نیستند.

 

می‌دانیم که در توسعه هر نوع تاریخ‌نگاری و به طور کلی در فرایند مدرنیته زمانی صرف برساختن ملت می‌شود. این کار در طول سده نوزدهم و بخشی از سده بیستم میلیون‌ها انسان را به خود مشغول داشته بود. پایان سده بیستم صحنه آغاز به باد رفتن برخی از این رؤیاها شد. اکنون شمار فزاینده‌ای از پژوهشگران به تحلیل، کالبدشکافی و شالوده‌شکنی روایت‌های بزرگ ملی می‌پردازند، بویژه اسطوره‌های اصل و نسب مشترک که در وقایع‌نگاری‌های دوران گذشته مقام شامخی داشتند. کابوس‌های هویتی دیروز، فردا به رؤیاهای هویتی دیگری جای خواهند سپرد. چون هر شخصیت مرکب از هویت‌های گوناگون و متغیر، تاریخ نیزهویتی پویا دارد.

 

نویسنده: شلومو سند (Shlomo SAND)
تاریخ‌نگار، استاد دانشگاه تل‌آویو، نویسنده کتاب چگونگی برساختن قوم یهود
برگردان: ویدا امیرمکری (Vida AMIRMOKRI)
منبع: لوموند دیپلماتیک (https://ir.mondediplo.com)
ویرایش اختصاصی: اندیشکده مطالعات یهود (www.jscenter.ir)

 

پی‌نوشت‌ها:
1- نگاه کنید به کتاب ارتص ایسرائل در گذشته و اکنون نوشته داوید بن گوریون و ایتسهاک بن زوی، چاپ 1918 به زبان ییدیش و چاپ 1980 به زبان عبری در اورشلیم، نشر بن زوی. همچنین نگاه کنید به کتاب جمعیت ما در کشور، به زبان عبری، چاپ 1929 در ورشو، نشر کمیته اجرایی اتحادیه جوانان و صندوق ملی یهود.
2- میشنا را نخستین کتاب ادبیات آموزشی دین یهود می‌دانند؛ نگاشتن آن در سده دوم میلادی به پایان رسیده است. تلمود اثری است تلفیقی از کلیه بحثهای میان علمای دین یهود درباره قوانین، عرفها و تاریخ یهودیان. دو کتاب تلمود وجود دارد: تلمود فلسطین، که بین سده های سوم و پنجم نگاشته شده، و تلمود بابل، که در پایان سده پنجم تکمیل شده است.
3- ییدیش زبانی است اسلاو-آلمانی که حاوی واژه هایی عبری نیز هست و زبان یهودیان شرق اروپاست.


  
  

سلسله مقالات «نادرستی فرضیه‌های نژادی آریا و سامی» از کتاب ارزشمند و روشنگر «نادرستی فرضیه‌های نژادی آریا، سامی و ترک» نوشته‌ی پروفسور «شاپور رواسانی» اخذ شده است. این کتاب که محتوای آن با انبوهی از اسناد و منابع و پژوهش‌های دانشمندان گوناگون پشتیبانی می‌شود، نشان‌دهنده‌ی این واقعیتِ کتمان شده است که: فرضیه‌های «نژاد آریایی»، «نژاد سامی»، «نژاد ترک» و… چیزی بیش از خدعه‌ای استعماری برای انشقاق میان مردم و سلطه بر آنان نیست!!

……..

فرضیه‌های نژادی در خدمت استعمار

1) فرضیه‌های نژادی در خدمت استعمار

تکوین فرضیه‌های نژادی

2) تکوین فرضیه‌های نژادی

غیرعلمی بودن فرضیه‌های نژادی

3) غیرعلمی بودن فرضیه‌های نژادی

احیای فرضیه‌های نژادی در قرون اخیر

4) احیای فرضیه‌های نژادی در قرون اخیر

نظریه‌پردازان فرضیه‌های نژادی

5) نگاهی به نظریه‌پردازان فرضیه‌های نژادی

زمینه فرهنگی فرضیه‌های نژادی

6) زمینه فرهنگی فرضیه‌های نژادی

دروغ بزرگ برتری نژاد آریایی

7) دروغ بزرگ برتری نژاد آریایی

ردیه‌ای بر فرضیه‌ی نژاد سامی

8) ردیه‌ای بر فرضیه‌ی نژاد سامی

تکمله:

9) بطلان فرضیه‌های نژادی ترک


  
  

پرسش: آیا داستان کمین کردن ابوعبیده جراح، عمر، عثمان و ابوبکر، برای رماندن مرکب رسول اکرم (ص) و قتل پیامبر اسلام از نظر منابع تاریخی معتبر، مورد تأیید است؟

پاسخ: برای روشن شدن موضوع ابتدا گذری کوتاه به فعالیت‌های منافقان و یهود در جلوگیری از پیشرفت و نفوذ اسلام داشته و سپس به جریان جنگ تبوک و نقشه قتل حضرت رسول (ص) توسط آنان می‌پردازیم.

علت کارشکنی‌های یهود

آنچه از گزارش منابع به دست می‌آید، این است که: هرچه از برقراری حکومت اسلام در مدینه می‌گذشت، نقش یهود در تصمیم‌گیری‌های منافقان و کارشکنی‌های آنان بیش از پیش جدی می‌شد؛ زیرا می‌دانستند آیین بی‌خدعه و نیرنگ اسلام و روش بدون حیله و خالصانه پیشوای دلسوز آن، اگر هم قصد براندازی یهود را نداشته باشد، به‌خودی‌خود، به میان ملت فریب‌خورده یهود که از حیله‌های پیشوایان مذهبی خود به ستوه آمده بودند، راه یافته، موجب گرایش ملت یهود به اسلام می‌شود و لذا پیوسته پیشوایان دینی یهود می‌کوشیدند به‌وسیله‌ی یهودیانِ به‌ظاهر مسلمان و یا مسلمانان منافق‌پیشه، فرصت‌های آرامش خیال را که آسایش زندگی را به دنبال می‌آورد از میان برداشته، ملت اسلام را به موضوعاتی تازه سرگرم سازند.

نقشه‌ی یهودیان

آن‌گاه که مرکز حکومت اسلامی به‌وسیله‌ی رومیان مورد تهدید قرار گرفت، کارگزاران سیاست یهود، فرصت را برای لطمه‌زدن به اسلام مناسب دیدند. به همین منظور با طرح بهانه‌های گوناگون برای کاستن از عظمت و اُبهت سپاه اسلام تصمیم به عدم شرکت در این نبرد گرفتند و نیز در نیمه‌های شب و به دور از چشم مردمان مدینه در خانه «سُوَیلم» یهودی گرد هم آمده، برای جلوگیری از شرکت مسلمین در جنگ با رومیان نقشه‌های مؤثری را طرح کردند؛ ولی دیری نپایید و رسول خدا (ص) از موضوع مطلع شده و دستور آتش زدن خانه نفاق و فساد را دادند. [1] [2]

نقشه‌ی قتل پیامبر اسلام

یهود و نیز منافقان باز از حیله‌های خود دست برنداشته و ابتدا تصمیم داشتند بعد از خروج لشکر مدینه، در شهر اقداماتی را صورت دهند؛ ولی چون پیامبر (ص) از موضوع آنان مطلع شد و حضرت علی (ع) را در مدینه به جانشینی خود برای مقابله با اقدامات آنان قرار داد، در پی طرح نقشه‌ای دیگر برآمدند و آن نبود مگر قتل حضرت رسول اکرم (ص). دشمنانِ هم‌قسم شده با یهود که عده‌ی آنان را مورخان به اختلاف دوازده، سیزده، چهارده، پانزده، هفده [3] و نیز بیست و چهار نفر ذکر کرده‌اند، نقشه‌ی قتل رسول خدا را کشیدند. جریان مفصل این نقشه و اجرای آن را علامه مجلسی در بحارالانوار ذکر کرده است. [4]

ماجرای تلاش نافرجام قتل پیامبر اسلام

خلاصه‌ی ماجرا از این قرار است که: گروه ترور پیامبر اکرم (ص) و نخبگان ریاست‌طلب عرب از تبار مهاجران، که برخی فامیل رسول خدا (ص) هم بودند، در یکی از گردنه‌های بین راه تبوک با صورت‌های پوشیده و در مسیر گذرگاه رسول خدا (ص) کمین کردند تا به هنگام عبور آن حضرت در تاریکی شب شترشان را برمانند و حضرت از بالای کوه به دره پرت شوند و به شهادت برسند؛ لکن خدای تعالی پیامبرش را از توطئه طراحی شده آگاه ساخت.

حضرت برای پی‌گیری حادثه، مهار ناقه را به عمار دادند و به حذیفه هم دستور دادند از پشت سر، مراقب شتر بوده تا مرکب کاملاً در کنترل باشد؛ به سپاهیان هم دستور دادند، پائین عقبه بروند تا منافقان نتوانند در میان آنها پنهان شوند و نقشه خود را عملی سازند؛ هنگامی که پیامبر (ص) از آن راه می‌گذشتند، در تاریکی شب صدای آمدن گروهی را از پشت سر خود شنیدند، آنها را یک‌به‌یک به نام صدا زدند و پرده از راز آنها برداشتند؛ آنها درحالی‌که صورت خود را پوشانده بودند، دچار سرگردانی شدند. پیامبر با خشم به آنها نهیب زدند و به حذیفه فرمودند تا آنها را دور کند. منافقان چون فهمیدند پیامبر از نقشه‌ی آنان آگاه شده است، با شتاب خود را در میان سپاه انداختند؛ ولی حذیفه آنها را از نشانه‌های شتران شناخت. [5]

سخن پیامبر درباره‌ی حذیفه

رسول خدا (ص) آنجا که درباره‌ی فضایل صحابه اشاراتی دارند، نسبت به حذیفه فرموده‌اند: «أعْلَمُهُمْ بِشَأنِ المُنافِقینَ حُذَیفَةُ»؛ یعنی آگاه‌ترین اصحاب به حال منافقان، حذیفه است. [6]

حذیفه در اسدالغابه

در اسدالغابه آمده که حذیفه صاحب سِرّ رسول خدا (ص) نسبت به منافقان بوده است. [7] و به همین اعتبار بود که او را منافق‌شناس می‌گفتند.

آگاهی رسول خدا از اسامی منافقان

نقل شده حذیفه به رسول خدا (ص) عرض کرد: «آنها را به شما معرفی کنم تا آنان را به سزای اعمالشان برسانی؟» رسول خدا (ص) که به‌خوبی آنان را می‌شناخت، حتی موقع کمین گرفتن و قبل از این‌که عمار و حذیفه به مسئولیت حفاظت رسول اکرم (ص) مأمور شوند، اسم آنان را بردند و به حذیفه فرمودند: «دوست ندارم بگویند که محمد اصحاب و یاران خود را کشت.» [8]

قول ابن اسحاق

ابن اسحاق درباره‌ی این ماجرا از زبان رسول خدا (ص) خطاب به حذیفه نقل می‌کند که فرمودند: خداوند مرا به نام آن افراد و نام پدرانشان آگاه ساخته و اگر خداوند بخواهد، در روشنایی صبح نام آنان را بر همگان اعلام خواهم کرد.

روایتی از شیخ صدوق

ولی روایتی که شیخ صدوق آن را در کتاب خصال خویش در همین رابطه آورده، این است که جماعتی از بزرگان در آن روایت از حذیفة بن یمان اسامی منافقان را این‌گونه ذکر می‌کنند:

افرادی که در جریان جنگ تبوک تصمیم به رماندن شتر حضرت رسول اکرم (ص) را داشتند، چهارده نفر بودند که عبارتند از:
ابوالشرور و ابوالدواهی و ابوالمعازف، و پدر ابوالمعازف و طلحه و سعد بن ابی‌وقاص و أبوعبیده و أبوالاعور و مغیره و سالم مولی ابی‌حذیفه و خالد بن ولید و عمرو بن العاص و ابوموسی الأشعری و عبدالرحمن بن عوف. [9] و اینان کسانی هستند که خداوند درباره آنها می‌فرمایند: «…وَ هَمُّوا بِما لَم یَنالُوا…» [10]

دیدگاه علامه مجلسی

علامه مجلسی پس از نقل این روایت از «الخصال» شیخ صدوق بیان می‌کند که منظور از: ابوالشرور و ابوالدواهی و ابوالمعازف همان، ابوبکر و عمر و عثمان می‌باشند و مراد از پدر ابوالمعازف، پدر مجازی است و یا این‌که مراد از ابوالمعازف، معاویه است و پدرش ابوسفیان. [11]

دیدگاه زمخشری

زمخشری (متوفی 528 هجری) پس از نقل جریان عقبه ذیل آیه 74 سوره توبه تعداد منافقان را پانزده نفر ذکر کرده است. [12]

اسامی منافقان در برخی منابع

برخی از منابع نیز اسامی چند تنی از منافقانی که در غزوه تبوک همراه رسول خدا (ص) بوده‌اند، ذکر کرده‌اند و از جمله منافقانی چون: ودیعة بن ثابت، جلاس بن سویه (هر دو از قبیله بنی‌عمرو بن عوف)، مخشی بن حمیرا شجعی و ثعلبة بن حاطب که احیاناً سخنان کفرآمیز نیز می‌گفتند. [13] ولی این‌که آیا اینها در جریان عقبه همراه سایر منافقان بودند یا خیر مطلبی ذکر نشده است.

و نیز گفته شده که رسول خدا (ص) اسامی این منافقان را به حذیفه گفته است؛ ولی از او خواسته که نام این منافقان را فاش نکند. [14]

پی‌نوشت‌ها:

1. ابن کثیر دمشقی، البدایه و النهایه، بیروت، داراحیاء التراث العربی، چاپ اول، 1408، ج5، ص7
2. ابن هشام، السیرة النبویة، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ج4، ص160
3. بدرالدین، حسین، محمد تصویر جمال خدا، تهران، نشر علم، 1380، ج2، ص1338
4. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، مؤسسة الوفاءِ، چاپ دوم، 1403، ج21، ص222و229
5. ابن کثیر دمشقی، البدایه و النهایه، همان، ج5، ص24و25
6. سپهر، میرزا محمدتقی، ناسخ التواریخ، انتشارات کتابفروشی اسلامی، چاپ دوم، 1363ش، ج3، ص222
7. ابن اثیر جزری، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، بیروت، داراحیاء التراث العربی، چاپ اول، 1417، ج1، ص573
8. ابن کثیر دمشقی، البدایه و النهایه، همان، ج5، ص25
9. صدوق، الخصال، بیروت، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، چاپ اول، 1410، ج1، ص499
10. توبه (9)، آیه 74
11. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، مؤسسة الوفاءِ، چاپ دوم، 1403، ج21، ص222و223
12. زمخشری، محمود بن عمر، تفسیر الکشاف، بیروت، دارالکتب العربی، ج2، ص291
13. آیتی، محمدابراهیم،‌ تاریخ پیامبر اسلام، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1364، ص628
14. ابوزهره، محمد، خاتم پیامبران، ترجمه حسین صابری، انتشارات آستان قدس روضی، چاپ اول، 1373، ج3، ص436

قتل پیامبر ، قتل پیامبر ، ق


97/10/8::: 8:23 ص
نظر()
  
  

یهود در تفسیر المیزان (قسمت پنجم) فریب نفس

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
أَلَمْ تَرَ إَلَى الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیباً مِنَ الْکِتَابِ یدْعَوْنَ إِلَى‏ کِتَابِ اللّهِ لِیحْکُمَ بَینَهُمْ ثُمَّ یتَوَلَّى‏ فَرِیقٌ مِنْهُمْ وَ هُم مُعْرِضُونَ. ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا لَن تَمَسَّنَا النَّارُ إِلّا أَیامَاً مَعْدُودَاتٍ وَ غَرَّهُمْ فِی دِینِهِم مَا کَانُوا یفْتَرُونَ. (1)
مگر ندیدی کسانی را (علمای اهل کتاب را) که مختصر اطلاعی از کتاب آسمانی خود دارند، چگونه مردم را به کتاب خدا می‌خواندند تا در بین آنان حکومت کند اما خودشان از کتاب خدا روی گردانده و زیر بار نرفتند؟ و این بدان‌جهت بود که می‌پنداشتند آتش دوزخ به آنان نمی‌رسد مگر چند روزی معدود، و افتراهایی که خودشان در دین خود تراشیده بودند، مغرورشان ساخت!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

شرح آیات:

1) أَلَمْ تَرَ إَلَى الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیباً مِنَ الْکِتَابِ…

این آیه‌ی شریفه می‌خواهد بفرماید اهل کتاب از بغی [سرکشی‌] و ایجاد اختلاف در دین دست برنمی‌دارند، برای این‌که هر وقت به ایشان پیشنهاد می‌شود که تسلیم حکم کتاب خدا شوند، پشت می‌کنند و زیر بار نمی‌روند. و این نیست مگر به‌خاطر این‌که به این گفتار خود مغرور شده‌اند که می‌گفتند: «لَن تَمَسَّنَا النَّارُ»، و خلاصه به چیزی مغرور شدند که هیچ سندی بر آن ندارند، و آن را به خدا افترا می‌بندند!

و مراد از کسانی که «نصیبی از کتاب دارند»، همان اهل کتابند، و اگر نفرمود: «أُوتُوا الْکِتَابَ…» و به‌جای آن فرمود: «أُوتُوا نَصِیباً مِنَ الْکِتَابِ»، برای این بود که بفهماند آن مقدار اطلاعی که از کتاب دارند، همه‌ی معارف کتاب نیست، بلکه مقداری از آن است، و این بدان‌جهت است که همه‌ی کتاب خدا در دستشان نیست.

کتاب خدایی که در دست دارند، تحریف شده است، و در آن دخل و تصرف نموده و بیشتر اجزائش را از بین برده بودند، هم‌چنان که آخر آیه هم که می‌فرماید: «وَ غَرَّهُمْ فی دینِهِمْ ماکانُوا یفْتَرُونَ»، به این معنا اشاره دارد.

و به هر حال، مراد این است که اهل کتاب از حکم کتاب روی‌گردانند، به‌خاطر یک عقیده‌ی خرافی که داشتند و آن را به خدا افترا بسته بودند و نتیجه‌اش این شده که به آن عقیده‌ی خرافی مغرور شوند و خود را از کتاب خدا بی‌نیاز بپندارند.

2) ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا لَن تَمَسَّنَا النَّارُ…

معنای آیه روشن است، ولیکن سؤالی در آن هست که چگونه در آیه‌ی شریفه فرموده که اهل کتاب فریبِ افترای خود را خوردند و بدان مغرور شدند! مگر ممکن است انسان فریبِ گفتار خود را بخورد با علم به این‌که گفتارش دروغ و خدعه و باطل است؟!

[جواب اول]

جواب این سؤال آن‌است که صاحبان گفتارِ غرورانگیزِ فوق، نیاکان ایشان بودند و فریب‌خوردگان، اخلاف و نسل‌های بعدی آنان. و اگر در آیه‌ی شریفه هر دو را به اهل کتاب نسبت داده، برای این‌است که همه‌ی آن اسلاف و اخلاف، یک امت بودند و اخلاف به اعمال اسلاف راضی بودند.

[جواب دوم]

به‌علاوه، مغرور شدن به غرورِ خود (آن‌هم غرور به‌خاطر یک افترای باطل، با علمِ به این‌که افترا و باطل است) و اقرارِ مغرور به این‌که خودم این افترا را بسته‌ام، از اهل کتاب و مخصوصاً از یهودیان دور نیست، برای این‌که این‌ها همان‌هایی هستند که خدای تعالی نظیر این‌گونه افکار و اعمال و بلکه عجیب‌تر از آن را از ایشان حکایت نموده است. (2)

[جواب سوم]

علاوه بر این، انسان آن‌چه [بدان عمل] می‌کند بر طبق آن‌چه می‌داند نیست، بلکه بر طبق آن ملکاتِ خوب و بدی است که در نفسش پدید آمده و عمل را در نظرش زینت می‌دهد، هم‌چنان که معتادین به تریاک و هروئین و سیگار و بنگ و حتی آنها که معتادند به خوردن خاک و امثال آن، علمِ به مضرّ بودن آن دارند و می‌دانند که این عمل را نباید مرتکب شوند، ولی باز هم مرتکب می‌شوند به‌خاطر این‌که هیأت و حالتی در نفس آنان پدید آمده که ایشان را به طرف آن عمل می‌کشاند و مجالی برای تفکر و اجتناب برایشان باقی نمی‌گذارد، و نظایر این مثال بسیار زیاد است.

اهل کتاب هم از آن‌جا که تکبّر و ستمگری و محبت به شهوات در دل‌هایشان رسوخ نموده، هر عملی که انجام می‌دهند بر طبق دعوت نفس است. در نتیجه، افترا بستن به خدا که عادت و ملکه‌ی آنان شده، همان باعث غرور ایشان گشته و چون این عمل ناپسند را مکرر انجام داده‌اند، کارشان به جایی رسیده که در اثر تلقین، نسبت به عمل خود رکون و اعتماد پیدا کرده‌اند. علمای روان‌شناس هم اثبات کرده‌اند که تلقین هم، کارِ عمل را می‌کند و آثار عمل را از خود بروز می‌دهد.

پس افترا که عملی باطل است، با تکرار و تلقین، ایشان را در دین‌شان فریب داده و از تسلیم شدن در برابر خدا و خضوع در برابر حق (آن حقّی که کتاب خدا مشتمل بر آن است) بازداشته است.

پس صحیح است بگوییم که: اهل کتاب فریب خدعه‌های نفسِ خویش را خوردند. (3)

پی‌نوشت‌ها:
1. سوره‌ی آل‌عمران، آیات 23 و 24.
2. آنجا که فرموده: «وَإِذَا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلاَ بَعْضُهُمْ إِلَى‏ بَعْضٍ قَالُوا أَتُحَدِّثُونَهُم بِمَا فَتَحَ اللّهُ عَلَیکُمْ لِیحَاجُّوکُمْ بِهِ عِنْدَ رَبِّکُمْ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ أَوَلاَ یعْلَمُونَ أَنَّ اللّهَ یعْلَمُ مَا یسِرُّونَ وَمَا یعْلِنُونَ : و چون مؤمنین را دیدار کنند، گویند: ما نیز ایمان آوردیم. ولی وقتی با یکدیگر خلوت می‌کنند، همدیگر را ملامت می‌نمایند که: چرا مسلمانان را از آن‌چه خدا به رویتان گشوده خبر می‌دهید؟ آیا چنین می‌کنند تا به دستاویز آن در پیشگاه پروردگارتان با شما محاجه کنند؟ مگر به عقل نیامده‌اید؟» (سوره‌ی بقره، آیات 76 و 77).
3. المیزان، ج 3، صص 194-195.
منبع: حسین فعال عراقی، یهود در المیزان، تهران: نشر سبحان، چاپ پنجم.

  قسمت بعدی این مقاله [بزودی]


  
  

یهود در تفسیر المیزان (قسمت چهارم) فرزند خدا

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

وَ قَالَتِ الْیهُودُ وَ النَّصَارَى‏ نَحْنُ أَبْنَاءُ اللّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ قُلْ فَلِمَ یعَذِّبُکُم بِذُنُوبِکُم بَلْ أَنْتُم بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ یغْفِرُ لِمَن یشَاءُ وَ یعَذِّبُ مَن یشَاءُ وَ لِلّهِ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَ مَا بَینَهُمَا وَ إِلَیهِ الْمَصِیرُ. (1)
یهود و نصاری گفته‌اند: ما فرزندان و دوستان خداییم! بگو: پس چرا خدا شما را به گناهان‌تان عذاب می‌کند؟! بلکه شما بشری از مخلوقات خداوند هستید. خدا هر که را خواهد، می‌آمرزد و هر که را خواهد، عذاب می‌نماید و مُلک آسمان‌ها و زمین و مابین آن دو خاصّ خدا بوده و به سوی او بازگشت است.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

شرح آیات:

وَ قَالَتِ الْیهُودُ وَ النَّصَارَى‏ نَحْنُ أَبْنَاءُ اللّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ

در این معنا هیچ شکی نیست که یهودیان ادّعای فرزندی حقیقی برای خدا ندارند و به طور جدّی خود را فرزند خدا نمی‌دانند آن‌طور که بیشتر مسیحیان مسیح را فرزند خدا می‌دانند. پس این‌که در جمله‌ی مورد بحث حکایت کرده که یهود و نصاری ادعا کرده‌اند که ما فرزندان خدا و دوستان اوییم، منظور فرزندی حقیقی نیست بلکه منظورشان این است که با نوعی مجازگویی، شرافتی برای خود بتراشند، و این مجازگویی در کتب مقدسه‌ی آنان بسیار دیده می‌شود. مثلاً در آیه‌ی 38 از اصحاح سوم از انجیل لوقا آدم را فرزند خدا خوانده و در آیه‌ی 22 از اصحاح چهارم از سِفْر خروج و تورات، یعقوب را با چنین عنوانی نام برده و در آیه‌ی 7 از مزمور دوم از مزامیر داوود، جناب داوود را، و در آیه‌ی 9 از اصحاح سی و یکم از نبوّت ارمیا اقرام را، و در موارد بسیاری از انجیل‌ها و ملحقات آنها عیسی را، و در آیه‌ی 9 از اصحاح پنجم انجیل متّی و سایر انجیل‌ها صلحای مؤمنین را پسران خدا خوانده است.

به هر حال منظورشان از این تعبیر این است که ما یهودیان و مسیحیان آن قدر در درگاه خدای تعالی محبوب و مقرّب هستیم که پسران در نظر پدران محبوب و مقرّبند؛ پس ما نسبت به خدای تعالی جنبه‌ی شاهزادگان را داریم که در صفی جدای از صف رعیت قرار دارند و به امتیاز قرب به درگاه سلطان ممتازند؛ امتیازی که اقتضا دارد با آنان معامله و رفتاری غیر آن رفتاری که با رعیّت می‌شود، بشود، کأنّه شاهزادگان نسبت به قوانین و احکام جاریه در بین مردم. هر فردی از افراد فلان کار زشت را بکند، فلان مجازات را دارد الا شاهزادگان، و هر فردی از افراد باید فلان کار را بکند الا شاهزادگان که به خاطر ارتباطی که با تخت سلطنت دارند، نمی‌شود به آنها توهین کرد و آنها را مانند سایر افراد مملکت مجازات نمود. همه‌ی این امتیازات به خاطر این است که این شاهزادگان به مقدار انتسابشان به مقام سلطنت مورد علاقه و محبت و کرامت شخص سلطان قرار دارند.

پس مراد از این پسری، صرف اختصاص و امتیاز و تقرّب است، و عطف کلمه‌ی «وَ أَحِبَّاؤُهُ» بر کلمه‌ی «أَبْنَاءُ اللّهِ» به منزله‌ی عطف تفسیر است، یعنی ابناء را تفسیر می‌کند به این‌که غرض از دعوی آن اختصاص و محبوبیت است و منظورشان از این محبوبیت نیز خودِ آن نیست بلکه لازمه‌ی آن است و آن، مصونیت از عذاب و عقوبت است. می‌خواهند بگویند: ما به دلیل این‌که پسران خدا یعنی احبّاء و دوستان خدا هستیم، هر کاری بکنیم کرده‌ایم و هرگز گرفتار عقوبت نمی‌شویم و سرانجامِ ما جز به نعمت و کرامت کشیده نمی‌شود، چون عذاب کردن ما منافات با آن امتیاز و محبوبیت و کرامت دارد که در ما هست.

دلیل بر این‌که مراد از دو کلمه‌ی «ابناء» و «احبّاء» لازمه‌ی این دو کلمه است، این است که خدای سبحان به دنبال آن فرموده: «یغْفِرُ لِمَن یشَاءُ وَ یعَذِّبُ مَن یشَاءُ…». برای این‌که اگر منظور – همان‌طور که گفتیم – لازمه‌ی پسریِ خدا و دوستی او یعنی مصونیت از عذاب – ولو با نپذیرفتن دعوت حقه باشد – نبود، جا نداشت که در ردّ گفتار آنان سخن از مغفرت بیاورد و بفرماید: «یغْفِرُ…»، و نیز موقع مناسبی برای جمله‌ی «بَلْ أَنْتُم بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ» نبود (بلکه مناسب آن بود که آنان را مانند سایر مشرکین به عذاب دائم تهدید کند). پس معنای اینکه گفتند: «ما پسران خدا و دوستان اوییم»، این است که ما از خواصّ درگاه خدا و محبوبان اوییم و خدای تعالی هیچ راهی و مجوّزی برای عذاب دادن ما ندارد، هر چند که دعوت حقّه‌اش را نپذیریم و هر کار زشتی که خواستیم بکنیم و هر کار واجبی را که مطابق میلمان نبود ترک کنیم، برای این‌که لازمه‌ی معنای خاصّه بودن و محبوب خدا بودن همین است که ما از هر مکروه و محذوری در امنیت کامل قرار داشته باشیم.

دستور به پیامبر اسلام (ص) برای پاسخگویی به یهود و نصاری

قُلْ فَلِمَ یعَذِّبُکُم بِذُنُوبِکُم

در این جمله به پیامبر گرامی خود دستور می‌دهد با آنان احتجاج نموده و دعوی آنان را ابطال کند، و این دو حجّت است که یکی از راه نقض اقامه شده و دیگری از راه اثبات نقیض دعوی آنان.

حاصل دلیل اول که جمله‌ی مورد بحث بیانگر آن است این است که اگر دعوی شما مبنی‌بر این‌که شما پسران خدا و دوستان اویید و در نتیجه از تعذیب الهی ایمن‌اید و خدای تعالی راهی به تعذیب شما ندارد، چون از همه‌ی عذاب‌های دنیایی و آخرتی ایمن هستید، دعوی درستی است، پس به من بگویید این عذابی که هم اکنون به خاطر گناهانی که دارید در آن واقع شده‌اید و به طور مستمر در آن می‌سوزید، چیست؟ عذابی که شما یهودیان به کیفرِ کشتن پیامبرانتان و افراد صالح از مردم خود و به کیفر فسق و فجوری که همواره در بین‌تان جاری است، از قبیل پیمان‌شکنی‌ها، و مخصوصاً پیمان‌هایی که با خدای تعالی بستید، و تحریف کلمات خدا از جای خودش، و کتمان آیات خدا و کفر به آن و هر نوع طغیان و تجاوزی که مرتکب شدید، بر سرتان آمد: بعضی‌ها مسخ شدید و بعضی دیگرتان به تقدیر الهی گرفتار ذلّت و مسکنت گشتید و ستمکاران بر شما مسلط شدند و دست به کشتار یکدیگر زدید، عرض و ناموس یکدیگر را دریدید، خانه‌های خود را به دست خود ویران کردید، اموالتان را از بین بردید، و اینک زندگیتان چون بیماری است که مرض بدنش را فاسد ساخته، نه زنده است که جزءِ زندگان شمرده شود و نه مرده است که جزءِ مردگان به شمار آید، نه امید زندگی او می‌رود و نه چون مردگان فراموش می‌شود.

مغلطه‌ی یهود

ممکن است در اینجا یهودیان مغلطه کنند و بگویند: «بله، ما همه‌ی این وقایع غم‌انگیز و بلاهایی را که بر سرمان آمده قبول داریم، اما این از باب عذاب الهی نیست و نبوده بلکه از باب «اَلْبَلاء لِلْوَلاء» بوده است. از این باب بوده که خدای تعالی هر قومی را که بیشتر دوست بدارد، بیشتر گرفتار بلایش می‌کند، همچنان که امثال این بلاها بر بندگان صالح خدا از انبیاء و رسولان خدایی چون ابراهیم و اسماعیل و یعقوب و یوسُف و زکریا و یحیی و غیر ایشان گرفته تا خود شما مسلمانان نیز به نظایر آن مبتلا شده‌اید. جنگ اُحُد و جنگ موته و سایر غزوات، نمونه‌ای از آن گرفتاری‌هاست. چطور شد که وقتی این ناملایمات به ما متوجه می‌شود، آن را عذاب‌های الهی می‌خوانید و وقتی خود شما به آن مبتلا می‌شوید، عنوان نعمت و کرامت به آن می‌دهید؟»

در پاسخ می‌گوییم: در این هیچ شکّی و بحثی نیست که ناملایمات جسمی و بلاها و مصائب دنیوی همان‌طور که بر سر مؤمنین می‌تازد، بر سر کفّار نیز می‌تازد. هم صالحان را می‌گیرد و هم طالحان را. این خود سنت الهی است که در بندگان گذشته‌ی او نیز جریان داشته، الا اینکه عنوان و اثر این بلاها با اختلاف دیدگاه‎ها و موقعیت‎ها فرق می‌کند، تا ببینی بندگان خدا نسبت به پروردگارشان در چه موقعیتی و مقامی قرار دارند.

بله، آن بنده‌ای که صلاح و سداد در سویدای دلش جای‌گیر شده و فضیلت انسانیت در جوهره‌ی ذاتش جای گرفته – چون انبیای کرام و افراد تالی تلوّ آنان – وقتی با مصائب و محنت‌های دنیوی روبه‌رو می‌شود، بجز فعلیت یافتن فضایل جاگرفته در نفسشان اثری ندارد، مصائب و محنت‌ها آن فضایل را که تاکنون نهفته و بی‌اثر بود، به فعلیت می‌رسانَد، هم خود آنان از آن فضایلِ فعلیت یافته برخوردار می‌شوند و هم دیگران را برخوردار می‌سازند. پس این نوع مصائب و یا به عبارتی مصائب این نوع افراد در عین این‌که مایه‌ی کراهت طبع است، چیزی و عنوانی جز بلیّت و پیشامد الهی ندارد، و اگر خواستی می‌توانی بگویی این مصائب برای این نوع افراد ترفیع درجه است.

و اما آن افرادی که نه صلاح و سداد در سویدای دلشان جای گرفته و نه شقاوت و فسق، وقتی مصائب و بلاها بر آنان هجوم می‌آورَد، راه کفر یا ایمان و صلاح یا طلاح آنان را مشخص می‌سازد. در نتیجه مصائب برای این‌گونه افراد جنبه‌ی امتحانات و آزمایش الهی را دارد و خدای تعالی این‌گونه افراد را می‌آزماید تا معلوم شود آیا راه بهشت را پیش می‌گیرند یا راه دوزخ را.

در مقابل آن دو طایفه، طایفه‌ی سومی هستند که در زندگیشان جز بر هوای نفس تکیه و اعتماد ندارند و جز با فساد و افساد و فرو رفتن در لجنزار شهوت اُنس نمی‌ورزند و هیچ‌گاه فضیلت را بر رذیلت، و خضوع در برابر حق را بر استکبار نسبت به خدای تعالی برنمی‌گزینند، همچنان که قرآن داستان این طایفه را سروده و نمونه‌هایی چون امت نوح و قوم عاد و ثمود و مردم فرعون و اصحاب مَدین و قوم لوط را آورده. قهراً مصائب برای این طایفه جنبه‌ی عذاب دارد، و خدای تعالی می‌خواهد با فرستادن بلاها نسل این طایفه را براندازد.

خدای تعالی همه‌ی این معانی، یعنی معنای عذاب طایفه‌ی اول و دوم و سوم را در یک آیه جمع کرده و می‌فرماید: «وَ تِلْکَ الْأَیامُ نُدَاوِلُهَا بَینَ النَّاسِ وَ لِیعْلَمَ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ یتَّخِذَ مِنْکُمْ شُهَدَاءَ وَ اللّهُ لاَ یحِبُّ الظَّالِمِینَ. وَ لِیمَحِّصَ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ یمْحَقَ الْکَافِرِینَ» (2).

تاریخ یهود از زمان بعثت موسی (ع) تا زمان بعثت محمد خاتم الانبیاء (ص) – که بیش از دو هزار سال است – مالامال از انواع جرایم و گناهانی است که این ملّت مرتکب شدند و در ارتکاب گناهان هیچ گناهی را فروگذار نکردند تا آنجا که بدون ندامتی و شرمی کارشان به اصرار و استکبار کشیده شد، و معلوم است که بلاها و مصائبی که بر سر این ملت آمده، جنبه‌ای بغیر از عذاب و عنوانی بغیر از نکال نداشته و نمی‌تواند داشته باشد، به خلاف مسلمین که اگر آنها نیز به بلاهایی مبتلا شدند با در نظر گرفتن این‌که بلاها از نظر طبیعتی که این عالم دارد چیزی جز حوادث عادی نبوده، حوادثی بوده که دست تدبیر الهی آنها را پیش می‌آورده و می‌آورَد.

این سنتی است از خدای تعالی که همواره جاری بوده و همواره جاری خواهد بود. آری، «فَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِیلاً» (3)، و این حوادث بالنسبه به حال مسلمانانی که مبتلا به آن می‌شده‌اند – البته سخن ما درباره‌ی مسلمانانی است که بر طریق حق استوار بودند – چیزی بجز امتحان نبوده، همچنان که نسبت به مسلمانانی که از راه اسلام منحرف شدند، چیزی بجز نکال و عذاب نبوده و از نظر اسلام احدی نمی‌تواند ادّعا کند که من به خاطر این‌که در شناسنامه‌ام مسلمانم، نزد خدای تعالی کرامتی و حرمتی علی‌حده دارم، زیرا قرآن کریم چنین کرامتی و چنین احترامی برای احدی اثبات نکرده، تا چه رسد به این‌که مسلمانان را پسران خدا و دوستان او بداند. اسلام هیچ اعتنایی به اسماء و القاب ندارد، بلکه در خطاب به مسلمانان فرموده: «أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا یعْلَمِ اللّهُ الَّذِینَ جَاهَدُوا مِنْکُمْ وَ یعْلَمَ الصَّابِرِینَ… وَ مَا مُحمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى‏ أَعْقَابِکُمْ وَ مَن ینْقَلِبْ عَلَى‏ عَقِبَیهِ فَلَن یضُرَّ اللّهَ شَیئاً وَ سَیجْزِی اللّهُ الشَّاکِرِینَ» (4) و نیز فرموده: «لَیسَ بِأَمَانِیکُمْ وَ لاَ أَمَانِی أَهْلِ الْکِتَابِ مَن یعْمَلْ سُوءاً یجْزَ بِهِ وَ لاَ یجِدْ لَهُ مِن دُونِ اللّهِ وَلِیاً وَ لاَ نَصِیراً» (5).

و در این آیه – یعنی آیه‌ی مورد بحث – که می‌فرماید: «قُلْ فَلِمَ یعَذِّبُکُم بِذُنُوبِکُم»، وجهی دیگر هست و آن این است که مراد از «عذاب»، عذاب اخروی باشد و کلمه‌ی «یعَذِّبُکُم» به معنای آینده است نه به معنای استمرار که در وجه سابق گفته شد. و از این باب به اهل کتاب فرموده: «پس چرا خدا در قیامت شما را عذاب می‌کند؟» که اهل کتاب خود اعتراف دارند به این‌که در برابر گناهانشان فی‌الجمله و تا حدودی عذاب می‌بینند. اما یهودیان اعتراف دارند، دلیلش حکایتی است که قرآن کریم از سخنان آنان کرده و فرموده یهودیان گفتند: «لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَیاماً مَعْدُودَةً» (6). و اما نصاری اعتراف دارند، دلیلش این است که هر چند آنها معتقد به فداء هستند، یعنی معتقدند که عیسی (ع) با خدای تعالی معامله‌ای کرد و آن این بود که به دار آویخته شود و در عوض خدای تعالی گناهان مسیحیان را بیامرزد، ولیکن همین اعتقاد فی‌نفسه اعتراف به اثبات گناه و عذاب است، چون می‌گویند عذاب کشیدن مسیح و به دار آویخته شدنش به خاطر گناهان امت نصاری بود، علاوه بر این‌که انجیل‌های آنان گناهانی چون زنا و امثال آن را گناه می‌داند و کلیساها نیز با این‌گونه اعمال معامله‌ی گناه می‌کنند و به همین جهت در کلیساها جایی را برای آمرزش گناهان اختصاص می‌دهند تا گنه‌کار بدان‌جا رود و به گناه خود اعتراف نموده و از مسؤول آن غرفه آمرزش گناه خود را طلب کند. این هم برای خود وجهی دیگر است، ولیکن وجه صحیح همان وجه اول است.

بَلْ أَنْتُم بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ یغْفِرُ لِمَن یشَاءُ وَ یعَذِّبُ مَن یشَاءُ وَ لِلّهِ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ مَا بَینَهُمَا وَ إِلَیهِ الْمَصِیرُ.

این قسمت از آیه‌ی مورد بحث برهان دومی است که می‌خواهد از راه معارضه، دعوی یهود و نصاری را باطل کند و حاصل این برهان این است که: اگر به حقیقت شما نظر کنیم، همین کافی است که دعوی شما را – مبنی‌بر این‌که پسران خدا و دوستان اویید – باطل کند. برای این‌که حقیقت ذات شما این است که شما بشری هستید از میان انسان‌ها و سایر موجوداتی که خدای تعالی آفریده و شما هیچ امتیازی بر سایر مخلوقات خدا ندارید، و از میان مخلوقات یعنی آسمان‌ها و زمین و آنچه بین آن دو است، هیچ موجودی زائد بر این‌که مخلوق خداست، چیزی ندارد. همه مخلوق اویند و او ملیک و حاکم در همه است؛ حاکم به هر چه و به هر طور که بخواهد. و بزودی بازگشت مخلوق به سوی پروردگار ملیک و حاکمش می‌باشد؛ پروردگاری که حاکم در او و در غیر اوست.

وقتی مطلب چنین باشد، پس خدای سبحان می‌تواند هر کسی را که خواست، بیامرزد و هر کسی را که خواست، عذاب کند، بدون این‌که مزیتی یا کرامتی و یا هر بهانه‌ی دیگری، از عذاب و یا مغفرت او جلوگیری نماید، یا راه او را در به کرسی نشاندن اراده‌اش قطع کند، یا بین او و آنچه اراده کرده حجابی و یا حائلی بیندازد.

پس این‌که فرمود: «بَلْ أَنْتُم بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ»، به منزله‌ی یکی از مقدّمات حجّت و برهان است و جمله‌ی «وَ لِلّهِ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ مَا بَینَهُمَا» به منزله‌ی مقدمه‌ی دیگر، و جمله‌ی «وَ إِلَیهِ الْمَصِیرُ» به منزله‌ی مقدمه‌ی سوم دلیل است و جمله‌ی «یغْفِرُ لِمَن یشَاءُ وَ یعَذِّبُ مَن یشَاءُ» به منزله‌ی نتیجه‌ی بیان و حجّتی است که دعوی یهود و نصاری را که گفتند خدا راهی به تغذیب ما ندارد، نقض می‌کند. (7)

قرآن و پیشنهاد مرگ به یهودیان به خاطر ادّعایشان

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

قُل یا أَیهَا الَّذِینَ هَادُوا إِن زَعَمْتُمْ أَنَّکُمْ أَوْلِیاءُ لِلَّهِ مِن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ. وَ لاَ یتَمَنَّوْنَهُ أَبَداً بِمَا قَدَّمَتْ أَیدِیهِمْ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ. قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاَقِیکُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَى‏ عَالِمِ الْغَیبِ وَ الشَّهَادَةِ فَینَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ. (8)
ای رسول ما، جهودان را بگو: ای جماعت یهود، اگر پندارید که شما بحقیقت دوستداران خدایید نه مردم دیگر، پس تمنّای مرگ کنید اگر راست می‌گویید (که علامت دوستان خدا آرزوی مرگ و شوق لقای به خداست). و حال آنکه در اثر آن کردار بدی که به دست خود (برای آخرت خویش) پیش فرستاده‌اند، ابداً آرزوی مرگ نمی‌کنند (بلکه از آن ترسان و هراسانند)، و خدا از کردار ستمکاران آگاه است. ای رسول ما، (به جهودان) بگو: عاقبت مرگی که از آن می‌گریزید، شما را البته ملاقات خواهد کرد و پس (از مرگ) به سوی خدایی که دانای پیدا و پنهان است، بازمی‌گردید و او شما را به آنچه (از نیک و بد) کرده‌اید، آگاه می‌سازد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

شرح آیات

قُل یا أَیهَا الَّذِینَ هَادُوا إِن زَعَمْتُمْ أَنَّکُمْ أَوْلِیاءُ لِلَّهِ مِن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ.

در این آیه‌ی شریفه علیه یهود استدلال شده، استدلالی که دروغ‌گویی یهود را در ادّعایش که می‌گوید: «ما اولیای خداییم و دوستان و پسران او هستیم»، کاملاً آشکار می‌کند، و خدای تعالی ادعاهای آنان را در قرآن حکایت کرده و می‌فرماید: «وَ قَالَتِ الْیهُودُ وَ النَّصَارَى‏ نَحْنُ أَبْنَاءُ اللّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ» (9)، و نیز می‌فرماید: «قُلْ إِنْ کَانَتْ لَکُمُ الدَّارُ الْآخِرَةُ عَنْدَ اللّهِ خَالِصَةً مِن دُونِ النَّاسِ» (10)، و نیز فرموده: «وَ قَالُوا لَن یدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاَّ مَنْ کَانَ هُودَاً» (11)، که در آیه‌ی اولی خود را پسران و دوستان خدا، و در دومی مالکین منحصر خانه‌ی آخرت، و در سومی دارندگان حق ورود به بهشت معرّفی کرده‌اند.

و حاصل معنای آیه این است که: یهودیان را مخاطب قرار بده و به ایشان بگو: ای کسانی که کیش یهودی‌گری را به خود بسته‌اید، اگر معتقدید که تنها شما اولیای خدایید و نه هیچ‌کس دیگر، و اگر در این اعتقادتان راست می‌گویید، آرزوی مرگ کنید و خریدار آن باشید، برای این‌که ولیّ خدا و دوست او باید دوستدار لقای او باشد. شما که یقین دارید دوست خدایید و بهشت تنها از آن شماست و هیچ چیزی میان شما و بهشت و خدا حایل نمی‌شود مگر مردن، باید مردن را دوست بدارید و با از بین رفتن این یک حایل، به دیدار دوست برسید. در مهمانسرای او پذیرایی شوید و از دار دنیای پست که بجز همّ و غمّ و محنت و مصیبت چیزی در آن نیست، آسوده گردید.

وَلاَ یتَمَنَّوْنَهُ أَبَداً بِمَا قَدَّمَتْ أَیدِیهِمْ وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ.

خدای عزّوجل بعد از پیشنهاد تمنّای مرگ به یهودیان، به پیامبر خود خبر می‌دهد که این یهودیان هرگز تمنّای مرگ نخواهند کرد، و این تمنّا نکردن‌شان را تعلیل می‌کند به آنچه در دنیا مرتکب شده‌اند. می‌فرماید: یهودیان به خاطر «ما قَدَّمَتْ اَیدیهِمْ» هرگز چنین آرزویی نمی‌کنند. و جمله‌ی «ما قَدَّمَتْ اَیدیهِمْ» کنایه است از ظلم و فسوقی که در دنیا مرتکب شده‌اند. پس معنای آیه این است که: یهودیان به سبب ظلم‌هایی که کردند، آرزوی مرگ نمی‌کنند، و خدا دانای به ظالمان است، می‌داند که ستمکاران هیچ وقت لقای خدا را دوست نمی‌دارند چون دشمنان خدایند، و بین خدا و آنان ولایت و محبتی در کار نیست.
و این دو آیه در معنای آیه‌ی زیرند که می‌فرماید: «قُلْ إِنْ کَانَتْ لَکُمُ الدَّارُ الْآخِرَةُ عَنْدَ اللّهِ خَالِصَةً مِن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ. وَ لَنْ یتَمَنَّوْهُ أَبَداً بِمَا قَدَّمَتْ أَیدِیهِمْ وَ اللّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ» (13).

تهدید یهود به مرگ

قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاَقِیکُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَى‏ عَالِمِ الْغَیبِ وَ الشَّهَادَةِ فَینَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ.

[این آیه] یهودیان را تهدید به آمدن مرگی می‌کند که از آمدنش کراهت دارند، برای این‌که از آن می‌ترسند که به وبال اعمال زشتشان گرفتار شوند. می‌فرماید: مرگ بزودی آنان را دیدار می‌کند، چه بخواهند و چه نخواهند، آنگاه به سوی پروردگارشان که با ستمکاری‌ها و دشمنی‌ها از زیّ بندگیش خارج شده بودند بر می‌گردند، و او به حقیقت اعمال آنان آگاه است، چه اعمال ظاهری‌شان و چه پنهانی‌شان. برای این‌که او عالم به غیب و شهادت است و بزودی ایشان را به حقیقت اعمالشان و آثار سوءِ آن که همان انواع عذاب‌هاست، خبر خواهد داد.

بنابراین، در آیه‌ی شریفه نخست به ایشان اعلام می‌کند که فرار از مرگ، خطایی است که مرتکب می‌شوند، برای این‌که مرگ بزودی ایشان را در می‌یابد؛ و ثانیاً اعلام می‌دارد که اگر از مرگ کراهت دارند، برای این است که از لقاءالله کراهت دارند، و این هم خطای دومی است از ایشان، چون خواه‌ناخواه به سوی خدا بر می‌گردند و خدا به حساب اعمالشان می‌رسد و سزای بدی‌هایشان را می‌دهد؛ و ثالثاً اعلام می‌دارد که هیچ‌یک از اعمالشان بر خدا پوشیده نیست، چه اعمال ظاهری و چه پنهانی، و مکر و نیرنگ‌شان جز به خودشان برنمی‌گردد، چون او عالِم به غیب و شهادت است. (14)

پی‌نوشت‌ها: فرزند خدا ، فرزند خدا ، فرزند خدا ، فرزند خدا ، فرزند خدا ، فرزند خدا
1. سوره‌ی مائده، آیه‌ی 18
2. «و ما این روزگار و کامرایی و ناکامی از آن را در بین انسانها دست‌به‌دست می‌گردانیم تا مردم را که سه طایفه هستند، از یکدیگر مشخص سازیم. یک طایفه آنهایی هستند که به خدا ایمان دارند، و ما آنان را شهیدان و گواهان بر سایرین قرار می‌دهیم؛ و طایفه‌ی دیگر درست در مقابل این طایفه‌اند، یعنی ستمکاران که خدا دوستشان نمی‌دارد؛ و طایفه‌ی سوم بین دو طایفه و دو نقطه قرار دارند، و خدا می‌خواهد با زیر و رو کردنشان امتحانشان نماید و مؤمنین را خالص سازد و کافران را مورد غضب قرار دهد» (سوره‌ی آل عِمران، آیات 140 و 141).
3. «هرگز نمی‌توان سنت الهی را دگرگون ساخت» (سوره‌ی فاطر، آیه‌ی 43).
4. «شما پنداشته‌اید که به صرف ادّعای مسلمانی و بدون اینکه خدای تعالی از راه آزمایش، مجاهدان و صابران شما را از دیگران متمایز سازد، داخل بهشت می‌شوید؟… و محمد جز رسالت از ناحیه‌ی خدای تعالی سنتی ندارد. قبل از وی نیز رسولانی بودند و گذشتند. حال آیا اگر او بمیرد و یا کشته شود، شما به دوران جاهلیت قبلی خود برمی‌گردید؟ کسی که به عقب برگردد، باید بداند ضرری به خدا نمی‌زند، و خدا بزودی شاکران را پاداش خیر خواهد داد» (سوره‌ی آل عِمران، آیات 142-144).
5. «به دلخواه شما و دلخواه اهل کتاب و صرف نامگذاریهای شما نیست. هر کس عمل زشت کند، کیفرش را خواهد دید، و هنگام کیفر دیدن غیر از خدا یاوری و فریادرسی نخواهد داشت» (سوره‌ی نساء، آیه‌ی 123).
6. «آتش با ما تماس نمی‌گیرد مگر چند روزی» (سوره‌ی بقره، آیه‌ی 80).
7. المیزان، ج 5، صص 405-411.
8. سوره‌ی جمعه، آیات 6-8
9. «یهود و نصاری گفتند: ما فرزندان و دوستان خدا هستیم» (سوره‌ی مائده، آیه‌ی 18).
10. «و بگو: اگر سرای دیگر در نزد خدا مخصوص شماست نه سایر مردم (پس آرزوی مرگ کنید)» (سوره‌ی بقره، آیه‌ی 94).
11. «آنها گفتند: هیچ کس داخل بهشت نمی‌شود جز یهود و (نصاری)» (سوره‌ی بقره، آیه‌ی 111).
13. «بگو: اگر خانه‌ی آخرت نزد خدا تنها از آنِ شماست و هیچ کس دیگری از مردم از آن بهره ندارد، پس آرزوی مرگ کنید اگر راست می‌گویید. و هرگز و ابداً آرزویش را نمی‌کنند به خاطر گناهانی که کرده‌اند، و خدا دانای به ظالمان است» (سوره‌ی بقره، آیات 94 و 95).
14. المیزان، ج 19، صص 450-452.
منبع: حسین فعال عراقی ، یهود در المیزان ، تهران: نشر سبحان، چاپ پنجم.


  
  
<      1   2   3   4   5   >>   >
پیامهای عمومی ارسال شده
+ شهید تهرانی مقدم : “فقط انسان های ضعیف به اندازه ی امکاناتشان کار میکنند” روحش شاد یادشگرامی راهش پر رهرو
+ خدایا مرا به خاطر گناهانی که در طول روز با هزاران قدرت عقل توجیهشان می‌کنم ببخش!‏ شهید دکتر چمران
+ "جبران خلیل جبران" معتقد است : ایمان بدون عشق شما را متعصب، وظیفه بدون عشق شما را بد اخلاق، قدرت بدون عشق شما را خشن، عدالت بدون عشق شما را سخت، و زندگی بدون عشق شما را بیمار می کند.
+ جالب است بدانید: حرفها سه دسته اند : دسته اول : گفتنی ها ، دسته دوم : نوشتنی ها ، و دسته سوم : قورت دادنی و خوردنی ها و دم بر نیاوردنی ها دو تای اول سبک ات می کنند سومی سنگینت
+ بزرگی گفت: اندوه و نشاط همواره دوشادوش هم سفر کنند و ممکن است در آن هنگام که یکی بر سفره ی شما نشسته است ، دیگری در رختخوابتان آرمیده باشد. شما پیوسته چون ترازویید بی تکلیف در میانه اندوه و نشاط
+ آدمها وقتی از هم دور میشوند تفسیر وعلتش اینه که خیلی وقته از خدا دور شدن!!!!! هر چند اگه ازشون بپرسی ممکنه این واقعیت رو تکذیب کنند وهزار بهانه بیارن ولی تو باور نکن..... دلی که با خدا باشد برای مردم میتپد.....
+ درصد کمی از انسانها نود سال زندگی میکنن"" ما بقی یک سال را نودبار تکرار می کنن.......
+ چه تقابل عجیبی است......... به دنیا می آییم ولی به آخرت می رویم.... آری برای رسیدن به آخرت باید از دنیا گذشت.......
+ به بزرگی گفتم: راست گفتی.... دزد به آدمی میزنه که ثروت هنگفتی داره وچه ثروتی بالاتر از ایمان..............
+ بزرگی می گفت: انسانها باید " شرافت" داشته باشند نه" شر" و" آفت"