یک کوروششناسی
ایران تاریخی دارد به درازای ششهزار سال و به قول بعضی هشتهزار سال. در این مدت پادشاهانی آمدهاند با خصال خوب و بد که مدتی خویش را بر مردمان این دیار تحمیل کردهاند و رفتهاند. تمام سخن اینجاست که زمانه و کارنامه آنان را باید در روایتی ایرانی جست و نه بیگانه نگاشته.
دو کوروششناسی
از میانهی این عده از حکمرانان خوب یا بد، از دویست سال پیش، نام کوروش بسی برجسته گشته است. دربارهی او جز چند سنگ نبشته و نیز تاریخنگاریهای یونانی و ایضاً پروپاگاندای یهودی، چیزی در دست نیست. اساساً بر اساس کدامین نقل و روایت ایرانی، باید او را بر دیگران ترجیح داد؟ وانگهی گزارش صحیح و موثق دربارهی او و همگنانش، در کجا آمده که بتواند راه را برای مقایسه و ترجیح ما باز کند؟
سه
گفتیم که کوروشنگاری از تاریخنگاری یونانی و بهطور مشخص هرودوت آغاز گشته. هرودوت در توصیف کوروش، بسا صفات منفی را بدو نسبت میدهد و چهرهای که از او میسازد، به هیچروی چهرهای منزه نیست. دیگر تاریخنویسان یونانی نیز، کم و بیش همین راه را پیمودهاند. پرسش اینجاست که چرا تاریخنگاری جماعتی که همواره در ستیز با ایرانیان باستان بودهاند، اینگونه نزد ما جدّی و موثّق قلمداد میشود؟!
چهار
دیگر جماعتی که بسیار سنگ کوروش را به سینه زدهاند، یهودیانند. قومی که از پیامدهای فتح بابل توسط وی منتفع گشتهاند. صرفنظر از راست و دروغ داستان کوروش با این نحله، آنان انگیزه داشتهاند که بهخاطر این شهرت تاریخی، هست و نیست ایرانیان را به کوروش گره بزنند. کاری که تا هماینک نیز اندیشکدهها و رسانههای ایشان بدان مشغولند. اگر آنان در راستای منافع تاریخی و تبلیغی خویش بدین کار شدهاند، چرا ما باید با آنان همداستان شویم؟
پنج
همانگونه که اشارت رفت، در حافظهی تاریخی ایرانیان، هیچگاه کوروش بهمثابه پدر یا سلسلهجنبان تاریخ کشورشان مطرح نبوده است. مسعوی و ابن حمدون هرچه از مردمان این دیار دربارهی پیشینهی خویش پرسیدند، به چنین نامی بر نخوردند. فردوسی نیز که استاد اسطورهسازی است، هیچگاه او را ندید تا از او به اضعاف مضاعف بزرگ کند. از دو سده پیش به ماقبل نیز، هیچکس بهیاد نمیآورد که در نیاکان و اطراف خویش، کسی به کوروش نامیده شده باشد. کوروش حتی اگر واقعی هم باشد، با مختصاتی که در دویست سال اخیر بدان منضم گشته، پدیدهای کاملاً نوین است.
شش
این همه نگفتیم تا وجود کوروش را انکار کنیم، بل خواستیم راه پر پیچ و خمی که اثبات این پدیده پیش روی دارد را بنمایانیم. زیست کوروش اگر تاریخی داشته باشد، پرورش مجدد او در دو سده اخیر، ماجرایی بس خواندنیتر یافته است.
هفت
برخی، حفاریهای دو سده اخیر و یافتشدن پارهای سنگنبشتهها را، شاهدی بر وجود سرسلسله هخامنشیان گرفتهاند. هرچند که در ترجمهی همین موارد ازجمله منشور کوروش نیز، اختلاف وجود دارد و عدهای مدلول این لوحه را با آنچه تبلیغ شده متفاوت میدانند، اما پرسش اینجاست که ظرفیت اثبات تاریخ از این طریق، بدون وجود دیگر شواهد تاریخی، تا چه میزان است؟ بهعبارت دیگر وجود چند سنگنبشته که مفهوم آن مورد مناقشه است، تا چه حد میتواند امری پرابهام را قطعی کند؟!
هشت
وجود مزار کوروش در مکانی که هماینک تصور آن میرود نیز، ازجمله پرمناقشهترین مقولات دربارهی اوست. بسیاری از قائلان به وجود او، از محل دفن وی اظهار بیاطلاعی میکنند. اسناد نیز نشان میدهد که تا دو سده قبل، از عمارتی که امروزه در پاسارگارد به نام اوست، به مقبره مادر حضرت سلیمان تعبیر میشده است!
نُه
بر حسب آنچه کوروشگرایان ادعا میکنند، بسا کشورهای عربی از قبیل: عربستان، یمن، سوریه، لبنان و… در قلمرو فرمانروایی کوروش بوده است. یعنی کوروش همانقدر که به فارسها تعلق دارد، از آنِ اعراب نیز هست. بنابراین از چه روی عدهای کوروش را به وسیلهای برای حمله به اعراب برگزیدهاند؟!
ده
پارهای پژوهشگران با گرایشات مذهبی نیز، در پی تطبیق علائم کوروش با برخی اشارات مندرج در کتب آسمانی برآمدهاند. مثلاً برخی مدعی وجود سرگذشت کوروش در تورات شدهاند. در اینصورت پرسش اینجاست که اینان از توراتی سخن میگویند که خدا ساخته است یا حاخام ساخته؟! بهعلاوه بنای کتب آسمانی، روایت تفصیلی داستانها نیست، که اشارهای گذرا و مصداقی است. عدهای ازجمله ابوالکلام آزاد نیز درصدد چنین تطبیقی با قرآن برآمدهاند، که ادعایی است در حد یک احتمال و غیر قابل قبول از سوی جملهی مفسران.
یازده
نکتهی جالب دربارهی کوروشنگاریهای صد سال اخیر -که زندهیاد جلال آل احمد نیز بدان اذعان دارد- پرش مضحک و به یکباره تاریخ از کوروش به رضاخان است! گو اینکه تمامی پادشاهانِ زیسته در این بازهی زمانی مطوّل، حشرات الارض بودهاند! شاید بتوان ریشهی بسا تاریخسازیها در این فقره را، در همین واپسین نکته جست، از قبیل کارهای سفارشی حسن پیرنیا و دیگران. القاء اینکه پادشاهی در این مرزو بوم، سرنوشت ازلی و ابدی مردمان آن است و هر گرایش دیگری جز آن، بیهوده دست وپا میزند. مباد که به باور چنین سخافتی تن در دهیم.
نویسنده: محمدرضا کائینی