سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دنیا خانه‏اى است که از آن بگذرند ، نه جایى که در آن به سر برند ، و مردم در آن دو گونه‏اند : یکى آن که خود را فروخت و خویش را به تباهى انداخت ، و دیگرى که خود را خرید و آزاد ساخت . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :16
بازدید دیروز :3
کل بازدید :306493
تعداد کل یاداشته ها : 468
103/9/22
6:27 ع

سلام مولا جان

مولا جوانم و روز جوان صله پابوسی شما و کربلا بحق جوان ارباب می خواهم.


  
  
خورشید کبود و نیلی و مخمل کوب!
دیدیم تو را چه دیر در سمت غروب
در مغرب شانه های ترکان سیاه
بی غسل و کفن به روی یک تخته ی چوب
روح القدسی که بر صلیبت زده اند؟
ای کشته ی زهر، ای شهید مصلوب
این تخته ی پاره چیست! تابوت کجاست؟
در شهر شما مگر شده قحطی چوب؟
بر پیکرتان چقدر گل می ریزند!!
با چشم به خون نشسته نوح و یعقوب
با ضربه ی تازیانه ها روی تنت
شرح غم جانگدازتان شد مکتوب
در سوره ی صبر عمرتان آمده است
یک آیه ی کوتاه ز رنج  ایوب
زنجیر به زخم ساق ها چسبیده
زنگار به مغز استخوان کرده رسوب
السلام علیک یا باب الحوائج

  
  
مهر و مه گرچه رو به شاه نکرد
روز را از شب اشتباه نکرد
به کدامین گنه به زندان رفت
 او که در عمر خود گناه نکرد
رگ به رگ شد تمام پیکر او
  رگ غیرت ولی تباه نکرد
زن رقاصه مو پریشان شد
 سر مویی ولی نگاه نکرد
واقعاً موی او خضاب نداشت
 خلق را هیچ گه سیاه نکرد
غل از او رخصت جدایی خواست
شه به حرفش ولی نگاه نکرد
به همه سینه ی پناه گشود
کس به او صحبت از پناه نکرد
چهارده سال آفتاب نخورد
رشد جایی چنین گیاه نکرد
رد شلاق مانده بر بدنش
  بر تنش رخت راه راه نکرد
چار غل بست و چار قل وا کرد
 لیک قطع دل از اله نکرد
جز دو ابرو و خیل مژگانش
هیچ گه رغبت سپاه نکرد
 
روزه اش را به اشک دیده ی خود
 گاه افطار کرد و گاه نکرد

  
  
در گوشه ای شکسته ز آوار بی کسی
تنها اسیر و خسته و بی آشنا منم
یلدا ترین شب است شب این سیاه چال
پیر و نحیف و بی کس و بی همصدا منم
با خشت های سنگی و با میله های خویش
زندان به حال و روز دلم گریه می کند
خون می چکد زِ حلقه و می سوزم از تبم
زنجیر هم به سوز تبم گریه می کند

پوسیده پیکرم که در این چهارده بهار
در تنگنای سرد و نموری افتاده ام
از بار حلقه های ستم خرد گشته ام
دور از شعاع کوچک نوری فتاده ام
چشمم هنوز خیره به در باز مانده است
خونابه بر لبم پی هر آه آمده
گویی فرشته است که در باز می کند
اما نه باز قاتلم از راه آمده
اینبار هم به ناله من خنده می زند
دستی به زخم تازه ای زنجیر می کشد
با هر نفس به کنج لبم خون نشسته است
با هرتپش تمام تنم تیر می کشد
چشمم به میله های قفس خو گرفته است
کی می شود که خنده به روی رضا زنم
کو دخترم که باز بخندد برابرم
کو قوتی که شانه به موی رضا زنم
ای بی حیا ترین که مرا زجر می دهی
در زیر تازیانه چنین ناروا مگو
خواهی بزن دوباره مرا یا بکش مرا
اما بیا به مادر من ناسزا مگو

  
  
<   <<   11   12   13   14   15   >>   >
پیامهای عمومی ارسال شده
+ شهید تهرانی مقدم : “فقط انسان های ضعیف به اندازه ی امکاناتشان کار میکنند” روحش شاد یادشگرامی راهش پر رهرو
+ خدایا مرا به خاطر گناهانی که در طول روز با هزاران قدرت عقل توجیهشان می‌کنم ببخش!‏ شهید دکتر چمران
+ "جبران خلیل جبران" معتقد است : ایمان بدون عشق شما را متعصب، وظیفه بدون عشق شما را بد اخلاق، قدرت بدون عشق شما را خشن، عدالت بدون عشق شما را سخت، و زندگی بدون عشق شما را بیمار می کند.
+ جالب است بدانید: حرفها سه دسته اند : دسته اول : گفتنی ها ، دسته دوم : نوشتنی ها ، و دسته سوم : قورت دادنی و خوردنی ها و دم بر نیاوردنی ها دو تای اول سبک ات می کنند سومی سنگینت
+ بزرگی گفت: اندوه و نشاط همواره دوشادوش هم سفر کنند و ممکن است در آن هنگام که یکی بر سفره ی شما نشسته است ، دیگری در رختخوابتان آرمیده باشد. شما پیوسته چون ترازویید بی تکلیف در میانه اندوه و نشاط
+ آدمها وقتی از هم دور میشوند تفسیر وعلتش اینه که خیلی وقته از خدا دور شدن!!!!! هر چند اگه ازشون بپرسی ممکنه این واقعیت رو تکذیب کنند وهزار بهانه بیارن ولی تو باور نکن..... دلی که با خدا باشد برای مردم میتپد.....
+ درصد کمی از انسانها نود سال زندگی میکنن"" ما بقی یک سال را نودبار تکرار می کنن.......
+ چه تقابل عجیبی است......... به دنیا می آییم ولی به آخرت می رویم.... آری برای رسیدن به آخرت باید از دنیا گذشت.......
+ به بزرگی گفتم: راست گفتی.... دزد به آدمی میزنه که ثروت هنگفتی داره وچه ثروتی بالاتر از ایمان..............
+ بزرگی می گفت: انسانها باید " شرافت" داشته باشند نه" شر" و" آفت"