شنیده ام سخنی خوش که پیر کنعان گفت/ فراق یار نه آن می کند که بتوان گفت
حدیث هول قیامت که گفت واعظ شهر / کنایتی است که از روزگار هجران گفت
نشان یار سفرکرده از که پرسم باز / که هر چه برید صبا پریشان گفت
من و مقام رضا بعد از این و شکر رقیب/ که دل به درد تو خو کرد و ترک درمان گفت
مزن زچون و چرا دم که بنده ی مقبل / قبول کرد به جان هر سخن که جانان گفت
بنگر حیرت عقل را و جرأت عشق را ،
بگذار عاقلان ما را به ماندن بخوانند
راحلان طریق می دانند که ماندن نیز در رفتن است.
«شهید آوینی»
خانه گروهى از اصحاب به مسجد پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم راه داشت،روزى آن حضرت فرمود:هر درى که به مسجد باز مىشود ببندید مگر در خانه على را.درها بسته شد.در این باره گروهى سخنانى ناروا گفتند و به گوش رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم رسید.حضرت در میان اصحاب به پا خاست و فرمود:گروهى درباره بستن درها و نبستن من در خانه على را،سخنانى گفتهاند.من از نزد خود نه درى را بستم و نه باز گذاشتم ولى دستورى داشتم که آن را پى گرفتم».
(احمد حنبل در چند جاى مسند و در کتاب فضائل)
امام على بن ابىطالب(ع) ص 96
پاسی از شب نرفته بود که او را به کناری نهادم ، باز برگشت و دیده به محبوبش دوخت.پرسیدم این چه حالت است؟ گفت: ما را انتظار دیدار دوست به این حال وا داشت چون خورشید طالع گشت او را به کناری یافتم بازبه همان حا لت آرام و خاموش و به انتظار محبوب یکی از دوستان به پیش من آمد به او قصه شب گذشته را گفتم و او را به پیشش آوردم پس از مدتی نظر کردم دیدم او را پا ما لش کرده اند پر و بالش شکسته و بر بستر بیماریش افکنده اند از پروانه پرسیدم این چه حالت است در تو می بینم با صدای ضعیف گفت ما را از در خود راندند و لگد قهر بر سر ما زدندکه برو هر کس را به این درگاه راه نباشد مرا به حال او رأفت افتاد عصر آن روز او را به کناری یافتم در حالیکه بال و پری دراونمانده بود چون دست به اوزدم تنها خاکستری بدستم خورد
عاشقان را سر شوریده به پیکر عجب است دادن سر نه عجب داشتن سر عجب است.
پاسی از شب نرفته بود که او را به کناری نهادم ، باز برگشت و دیده به محبوبش دوخت.پرسیدم این چه حالت است؟ گفت: ما را انتظار دیدار دوست به این حال وا داشت چون خورشید طالع گشت او را به کناری یافتم بازبه همان حا لت آرام و خاموش و به انتظار محبوب یکی از دوستان به پیش من آمد به او قصه شب گذشته را گفتم و او را به پیشش آوردم پس از مدتی نظر کردم دیدم او را پا ما لش کرده اند پر و بالش شکسته و بر بستر بیماریش افکنده اند از پروانه پرسیدم این چه حالت است در تو می بینم با صدای ضعیف گفت ما را از در خود راندند و لگد قهر بر سر ما زدندکه برو هر کس را به این درگاه راه نباشد مرا به حال او رأفت افتاد عصر آن روز او را به کناری یافتم در حالیکه بال و پری دراونمانده بود چون دست به اوزدم تنها خاکستری بدستم خورد
عاشقان را سر شوریده به پیکر عجب است دادن سر نه عجب داشتن سر عجب است.