گاهی معشوق،
برخلاف قوانین فیزیک عمل میکند
هرچه به او نزدیکتر میشوی،
دورتر به نظر میرسد!
هر چه فاصلهاش بیشتر میشود،
بزرگتر به نظر میرسد
چشم میبندی، میبینیاش
چشم باز میکنی، نیـست!
هرگاه دیدی چنین است
صمیمانه به خودت، تسلیت بگو.
..
درحالت مرحوم شیخ جعفر کاشف الغطاء که ازبرزگان علما در قرن سینزدهم وساکن نجف اشرف بود آمده است:
یکی از شب ها که برای «تهجّد» برخاست ،فرزند جوانش را ازخواب بیدار کرد و فرمود« برخیز تابه حرم مطهّرمشرّف شده ،درآنجا نمازبخوانیم ».فرزند جوان که ازبرخاستن ازخواب در آن ساعت شب برایش دشوار بود،در مقام اعتذار برآمد وگفت «فعلاَمهیّا نیستم.شمامنتظر من نشوید.بعد مشرّف می شوم» فرمودند:«نه،من اینجاایستاده ام ،برخیزمهیّاشو که باهم برویم»
آقازاده به ناچار از جا برخاست ووضوساخت وباهم به راه افتادند.کنار درب صحن مطهّر که رسیدند آنجا مرد فقیری را دیدند نشسته ودست در خواست باز کرده است آن عالم بزرگوار ایستاده و رو به فرزند ش فرمود:«این شخص در این وقت شب، برای چه این جا نشسته است؟» گفت:«برای تکدّی از مردم». فرمود:«آیا چه مقدارممکن است از رهگذران عاید او گردد؟».گفت :«احتمالاَ
مقداری ناچیزی».
فرمود:«درست فکر کن ببین ،این آدم برای یک مبلغ بسیار اندک کم ارزش دنیا آن هم متحمل،در این وقت شب از خواب و آسایش خود دست بر داشته وآمده در این گوشه نشسته ودست تذلّل به سوی مردم باز کرده است.آیا تو به اندازه این شخص به وعده های خدا درباره ای شب خیزان ومتهجّدان اعتماد نداری که فرموده است: احدی نمی داند که به پاداش عملشان چه چشم روشنی های برای آنها ذخیره گردیده است "گفته اند آن فرزند جوان ازشنیدن این گفتار،آن چنان تنبّه یافت که تا آخر عمراز شرف سعادت بیداری آخر شب برخوردار بود ونماز شبش تر ک نشد
برادر شهیدم
سلام
زمین که لطفی ندارد از آسمان چه خبر؟؟
گمنام بر زمینی و نامدار در آسمان . . .
از تبار رشید مردانی هستی که در کوله خاکیشان حتی نامشان هم سنگینی می کرد . . .
بزرگوار بگو ما با بی نشانیمان در آسمان چه کنیم ؟؟!!؟!؟؟!؟
تویی که مومن بودن در کلام مولامان علی (ع) را به عالی ترین جلوه بصری درآورده ای !
ای مومنی که ترجیح دادی در خلسه خمول عارفانه باقی بمانی
و از شراب طهور گمنامی دو ، سه پیمانه ای بیش تر بنوشی
تا ما زمینیانِ خاکی ِ در گل مانده مجالی برای شناختت پیدا نکنیم
و جاهلانه گمنامت بخوانیم !
تویی که ""شهادت"" و ""گمنامی"" هر دو فضیلت برنده شدن در مسابقه معنویت و رسیدن به رضوان الهی را دارا می باشی ...
تویی که در عین ناپیدایی گم نشده ای
و در عین حضور ، ناشناخته ای
و دلت چراغ هدایت
تو برایمان دعا کن
که دست های رو به آسمانمان
و پاهای در گل فروماندیمان از هم جدا شوند
تا شاید راهی به آسمان پیدا کنیم
زیرا تو حقیقتی آسمانی هستی که برای شناختنت باید به آسمان سفر کرد
برادرم ...... دعا کن برایمان ......
که پروانه وجودمان را فدا کنیم بر گرد ذات اقدس الهی هم چون تو
اگرچه هم چون من ای ، هیچ گاه به گرد پای چون تویی نمی رسد ...
///////////اللهم ارزقنا توفیق شهادت فی سبیلک /////////////
یک نفر دلش شکسته بود / توی ایستگاه استجابت دعا / منتظر نشسته بود / منتتظر،ولی دعای او / دیر کرده بود / او خبر نداشت که دعای کوچکش / توی چار راه آسمان / پشت یک چراغ قرمز شلوغ...
*
او نشست و باز هم نشست
روزها یکی یکی
از کنار او گذشت
*
روی هیچ چیز و هیچ جا
از دعای او اثر نبود
هیچ کس
از مسیر رفت و آمد دعای او
با خبر نبود
*
با خودش فکر کرد
پس دعای من کجاست؟
او چرا نمی رسد؟
شاید این دعا
راه را اشتباه رفته است!
پس بلند شد
رفت تا به آن دعا
راه را نشان دهد
رفت تا که پیش از آمدن برای او
دست دوستی تکان دهد
رفت
پس چراغ چار راه آسمان سبز شد
رفت و با صدای رفتنش
کوچه های خاکی زمین
جاده های کهکشان
سبز شد
*
او از این طرف، دعا از آن طرف
در میان راه
باهم آن دو رو به رو شدند
دست توی دست هم گذاشتند
از صمیم قلب گرم گفت و گو شدند
وای که چقدر حرف داشتند
*
برفها
کم کم آب می شود
شب
ذره ذره آفتاب می شود
و دعای هر کسی
رفته رفته توی راه
مستجاب می شود