این است زندگی یکپارچه از عشق، پس این زمزمه ی عاشقانه چه زیباست:
من نه عاشق بودم و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من
من خودم بودم و یک حس غریب
که به صد عشق و هوس می ارزید
من نه عاشق بودم نه دلداده به گیسوی بلند و نه الوده به افکار پلید...
من به دنبال نگاهی بودم که مرا
از پس دیوانگی ام می فهمید
و خدا می داند ....... سادگی از ته دلبستگی ام پیدا بود.
جبران خلیل جبران
خدایا ... !
خدایا، من عشق به تو را هم از تو می خواهم وعشق به عاشقان ترا وعشق رابه هر کاری که مرا به تو نزدیک کند
خدایا ...
خدایا، مرا راهی دهکه فقط به در خانه ی تو توانم آمد .
دستی ، که فقط در خانه تو توانم کوفت .
خدایا، من را چشمی ده که فقط گریان تو باشد وسینه ای که فقط سوزان تو .
به من نگاهی ده که جز رو ی تو نتوانم دید.
وگوشی که جز صدای تو نتواند شنید
خودت را معشوق ترین من قرار ده . مرا عاشق ترین خویش .
خدایا، چشم جویبارعشق مرا به تماشای دریایت روشنی ده ،
مبادا دل من اسیر کوی دیگری شود و پیشانی محبت من بر خاک دیگری بساید .
خدایا مرغ دلم که در دام توست، مبادا که یاد آشیاندیگری کند .
خدایا...
همزمان بارشد گیاه محبتت در باغچه ی دلم هر چه هرزه گیاه هست از ریشه بخشکان .
خدایا...
نکند که روی از من بتابی ونشود که نگاه حیران مرامنتظر بگذاری
ای پاسخ دهنده و ای اجابت کننده
ای گل بخش دیگران از گل گلستان تو ای باغبان باغ رحمت ، ای عزیز و مهربانم ، ای خدای بی همتای من .
خدایا !
مگذار دعا کنم
که مرا از دشواری ها و خطر های زندگی مصون داری
بلکه دعا کنم تا در رویارویی با آنها
بی باک و شجاع باشم .
مگذار از تو بخواهم ، درد مرا تسکین دهی
بلکه توان چیرگی بر آن را به من ببخشی !
خداوندا..
من از احساس بیهوده بودن ؛ من از چون حباب آب بودن
من از ماندن چون مرداب می ترسم
خداوندا...
من از مرگ محبت من از اعدام احساس به دست دوستان دور یا نزدیک می ترسم
خداوندا..
من از ماندن می ترسم خداوندا من از رفتن می ترسم...
خداوندا...
من از خود نیز می ترسم ...
خداوندا... پناهم ده