سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هر کس برادری خدایی را از دست بدهد، گویی شریف ترینِ اعضای خود را از دست داده است . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :37
بازدید دیروز :126
کل بازدید :310288
تعداد کل یاداشته ها : 468
04/4/10
1:47 ع

ارکان ایمان
الایمان اربعة ارکان: التـوکل على الله، و الرضا بقضاء الله و التسلیم لامـر الله، والتفویض الى الله.(22)
ایمان چهار رکن دارد:
1 ـ توکل برخدا
2 ـ رضا به قضاى خدا
3 ـ تسلیم به امر خدا
4 ـ واگذاشتن کار به خدا.


  
  

ویژگیهاى دهگانه عاقل
لا یتـم عقل امـرء مسلـم حتـى تکون فیه عشر خصـال : الخیــ ر منـه مـأمــ ول. و الشر منه مأمـون. یستکثر قلیل الخیر من غیره، و یستقل کثیر الخیر مـن نفسه. لا یسأم من طلب الخـوائج الیه، و لا یملّ مـن طلب العلـم طول دهره. الفقر فى الله احب الیه من الغنى و الذل فى الله احب الیه مـن العز فى عدوه. و الخمـول اشهى الیه من الشهرة. ثـم قال (ع): العاشرة و ما العاشرة؟ قیل له: ما هى ؟ قال(ع): لایرى احدا الا قال: هو خیر منى و اتقى .(9)
عقل شخص مسلمـان تمـام نیست، مگر ایـن که ده خصلت را دارا بـاشـد:
1 ـ از او امید خیر باشد.
2 ـ از بدى او در امان باشند.
3 ـ خیر اندک دیگرى را بسیار شمارد.
4 ـ خیر بسیار خود را اندک شمارد.
5 ـ هـر چه حـاجت از او خـواهنـد دلتنگ نشـود.
6 ـ در عمر خود از دانش طلبى خسته نشود.
7 ـ فقـر در راه خـدایـش از تـوانگـرى محبـوبتـر بـاشــ د.
8 ـ خـوارى در راه خـدایـش از عزت بـا دشمنـش محبـوبتـر بـاشــ د.
9 ـ گمنـامـى را از پـرنـامـى خـواهـانتـر بـاشـد.
10 ـ سپس فـرمـود: اما دهمى ! و چیست دهمى ؟ به او گفته شـد: چیست؟ فـرمـود: احـدى را ننگـرد جز ایـن که بگـویـد او از مـن بهتـر و پـرهیزکـارتـــر است.




  
  

فصل سوم : مناظره عقل و عشق 

 

راوی

آماده باشید که وقت رفتن است

عقل می گوید بمان و عشق می گوید برو... واین هر دو، ‌عقل وعشق را، خداوند آفریده است تا وجود انسان در حیرت میان عقل و عشق معنا شود. در روز هشتم ذی الحجه، یوم الترویه، امام حسین آگاه شد که عمرو بن سعید بن عاص با سپاهی انبوه به مکه وارد شده است تا او را مخفیانه دستگیر کنند و به شام برند و اگرنه ... حرمت حرم امن را با خون او بشکنند. آنان که رو به سوی قبله خویش نماز می گزارند معنای حرمت حرم امن راچه می دانند؟ کعبه آنان که درمکه نیست تا حرمت حرم مکه را پاس دارند؛ کعبه آنان قصر سبزی است در دمشق که چشم را خیره می کند. آنجا بهشتی است که در زمین ساخته اند تا آنان را از بهشت آسمانی کفایت کند... واز آنجا شیطان بر قلمرو گناه حکم می راند، بر گمگشتگان برهوتِ وهم ، بر خیال پرستانی که در جوار بهشت لایتناهای رضوان حق، ‌سر به آخور غرایز حیوانی و دل به مرغزارهای سبزنمای حیات دنیا خوش داشته اند ، حال آنکه این همه ، سرابی است که از انعکاس نور در کویر مرده دل های قاسیه پیدا آمده است . کعبه قبله احرار است . رستگان از بندگی غیر؛ اما اینان بت خویشتن را می پرستند . امام برای اعمال حج احرام بسته است و لکن اینان احرام بسته اند تا شمشیرهای آخته خویش را ازچشم ها پنهان دارند ... شکستن حرمت حرم خدا برای آنان که کعبه را نمی شناسند چندان عظیم نمی نماید و اگر با آنان بگویی که امام حسین(ع) برای پرهیز از این فاجعه مکه را ترک گفته است در شگفت خواهند آمد... اما آن که می داند حرم خدا نقطه پیوند زمین و آسمان است ، درمی یابد که شکستن حرمت حرم آن همه عظیم است که چیزی را با آن قیاس نمی توان کرد. بلا در کمینِ نزول بود و ابرهای سیاه ازهمه سو ، شتابان ، بر آسمان دره تنگ مکه گرد می آمدند و فرشتگانِ همه آسمان ها در انتظار کلام « کُن » بی قرار بودند ؛‌ و اذا قضی امرا فانما یقول له کن فیکون . در میان « کُن » و « یکون» تنها همین « فا » ( ف )‌فاصله است ،‌ و آن هم در کلام ، نه در حقیقت . آیا امام که خود باطن کعبه است ، اذن خواهد داد که این بدعت عظیم واقع شود و حرمت حرم باخون او شکسته شود‌؟ ... خیر.

امام حج را با نیت عمره مفرده به پایان بردند و آنگاه عزم رحیل را با کاروانیان در میان نهادند: « الحمدلله ، ماشاءالله و لا قوه الا بالله و صلی الله علی رسوله ... مرگ ، بر بنی آدم ، چون گردن آویزی بر گردن دختری زیبا آویخته است ، و چه بسیار است وَلَه و اشتیاق من به دیدار اسلافم ، {چون } اشتیاق یعقوب به دیدار یوسف ؛ و برای من قتلگاهی اختیار شده است که اکنون می بینمش . گویا می بینم که بند بند مرا گرگان بیابان ، بین نواویس و کربلا از هم می درند و از من شکمبه های خالی و انبان های گرسنه خویش را پر می کنند .» «گریزگاهی نیست از آنچه بر قلم تقدیر رفته است . رضایت خدا ، رضایت ما اهل بیت است ؛ بر بلایش صبر می ورزیم و او نیز با ما در آنچه پاداش صابرین است وفا خواهد کرد . اگر پود از جامه جدا شود، اهل بیت نیز از رسول خدا جدا خواهند شد ... آنان در حظیره القدس با او جمع خواهندآمد ، چشمش بدانان روشن خواهد شد و بر وعده ای که بدانان داده است وفا خواهد کرد . اکنون آن که مشتاق است تا خون خویش را در راه ما بذل کند و نفس خود را برای لقای خدا آماده کرده است ... پس همراه با عزم رحیل کند که من چون صبح شود به راه خواهم افتاد . ان شاءالله .»

راوی

صبح شد و بانگ الرحیل برخاست و قافله عشق عازم سفر تاریخ شد. خدایا ، چگونه ممکن است که تو این باب رحمت خاص را تنها بر آنان گشوده باشی که در شب هشتم ذی الحجه سال شصتم هجری مخاطب امام بوده اند ،‌ و دیگران را از این دعوت محروم خواسته باشی ؟ آنان را می گویم که عرصه حیاتشان عصری دیگر از تاریخ کره ارض است . هیهات ما ذلک الظن بک ـ ما را از فضل تو گمان دیگری است . پس چه جای تردید؟ راهی که آن قافله عشق پای در آن نهاد راه تاریخ است و آن بانگ الرحیل هر صبح در همه جا بر می خیزد. واگر نه ، این راحلان قافله عشق ، بعد از هزار و سیصد چهل و چند سال به کدام دعوت است که لبیک گفته اند ؟
الرحیل ! الرحیل !

اکنون بنگر حیرت میان عقل و عشق را !

اکنون بنگر حیرت عقل و جرأت عشق را ! بگذار عاقلان ما را به ماندن بخوانند ... راحلان طریق عشق می دانند که ماندن نیز در رفتن است . جاودانه ماندن در جوار رفیق اعلی ، و این اوست که ما را کشکشانه به خویش می خواند .

« ابوبکر عمر بن حارث » ، « عبدالله بن عباس » که در تاریخ به « ابن عباس » مشهور است، عبدالله بن زبیر و عبدالله بن عمر و بالاخره محمد بن حنیفه ، هر یک به زبانی با امام سخن از ماندن می گویند ... و آن دیگری ، عبدالله بن جعفر طیار ، شوی زینب کبری ، از «یحیی بن سعید » ، حاکم مکه ، برای او امان نامه می گیرد... اما پاسخ امام در جواب اینان پاسخی است که عشق به عقل می دهد ؛ اگر چه عقل نیز اگر پیوند خویش را با سرچشمه عقل نبریده باشد ، بی تردید عشق را تصدیق خواهد کرد . محمد بن حنیفه که شنید امام به سوی عراق کوچ کرده است، با شتاب خود را به موکب عشق رساند و دهانه شتر را در دست گرفت و گفت : « یا حسین ، مگر شب گذشته مرا وعده ندادی که بر پیشنهاد من بیندیشی؟» محمد بن حنیفه ، برادر امام ، شب گذشته او را از پیمان شکنی مردم عراق بیم داده بود و از او خواسته بود تا جانب عراق را رها کند و به یمن بگریزد .

امام فرمود: « آری ، اما پس از آنکه از تو جدا شدم ، رسول خدا به خواب من آمد و گفت : ای حسین ، روی به راه نِه که خداوند می خواهد تو را در راه خویش کشته بیند.» محمد بن حنیفه گفت :‌‌« انا لله وانا الیه راجعون ...»

راوی

عقل می گوید بمان و عشق می گوید برو ؛ و این هر دو ، عقل و عشق را ، خداوند آفریده است تا وجود انسان در حیرت میان عقل و عشق معنا شود، اگرچه عقل نیز اگر پیوند خویش را با چشمه خورشید نَبُرد ، عشق را در راهی که می رود ، تصدیق خواهد کرد ؛ آنجا دیگر میان عقل و عشق فاصله ای نیست . عبدالله بن جعفر طیار ، شوی زینب کبری(س) نیز دو فرزند خویش ـ « عون » و « محمد » ـ را فرستاد تا به موکب عشق بپیوندند و با آن دو ، نامه ای که در آن نوشته بود :‌« شما را به خدا سوگند می دهم که ازاین سفر بازگردی. از آن بیم دارم که در این راه جان دهی و نور زمین خاموش شود . مگرنه اینکه تو سراج مُنیر راه یافتگانی ؟»... و خود از عمروبن سعید بن عاص درخواست کرد تا امان نامه ای برای حسین بنویسد و او نوشت .

راوی

عجبا! امام مأمن کره ارض است و اگر نباشد ،‌خاک اهل خویش را یکسره فرو می بلعد ، و اینان برای او امان نامه می فرستند ... و مگر جز در پناه حق نیز مأمنی هست ؟ عقل را ببین که چگونه در دام جهل افتاده است! و عشق را ببین که چگونه  پاسخ می گوید :« آن که مردم را به طاعت خداوند و رسول او دعوت می کند هرگز تفرقه افکن نیست و مخالفت خدا و رسول نکرده است . بهترین امان ، امان خداست .و آنکس که در دنیا از خدا نترسد ، آنگاه که قیامت برپا شود در امان او نخواهد بود . و من از خدا می خواهم که در دنیا از او بترسم تا آخرت را در امان او باشم ... »

عبدالله بن جعفرطیار بازگشت ، اگرچه زینب کبری(س) و دو فرزند خویش ـ عون و محمد ـ را در قافله عشق باقی گذاشت .

راوی

یاران ! این قافله ، قافله عشق است و این راه که به سرزمین طف در کرانه فرات می رسد ، راه تاریخ است و هر بامداد این بانگ از آسمان می رسد که :‌الرحیل ، الرحیل . از رحمت خدا دور است  که این باب شیدایی را بر مشتاقان لقای خویش ببندد. ای دعوت فیضانی است که علی الدوام ، زمینیان را به سوی آسمان می کشد و ... بدان که سینه تو نیز آسمانی لایتناهی است با قلبی که در آن ، چشمه خورشید می جوشد و گوش کن که چه خوش ترنمی دارد در تپیدن ؛ حسین ، حسین ، حسین ،‌حسین . نمی تپد ، حسین حسین می کند . یاران ! شتاب کنید که زمین نه جای ماندن ، که گذرگاه است ... گذر از نفس به سوی رضوان حق . هیچ شنیده ای که کسی در گذرگاه ، رحل اقامت بیفکند ؟... و مرگ نیز در اینجا همان همه با تو نزدیک است که در کربلا ، و کدام انیسی از مرگ شایسته تر ؟ که اگر دهر بخواهد با کسی وفا کند و او را از مرگ معاف دارد ، حسین که از من و تو شایسته تر است . الرحیل ، الرحیل ! یاران شتاب کنید.

 مارانیزباخودببرید


  
  
حکمت 38 ارزش ها و آداب معاشرت با مردم (اخلاقى، اجتماعی، تربیتى)
وَ قَالَ [علیه السلام] لِابْنِهِ الْحَسَنِ [علیه السلام] یَا بُنَیَّ احْفَظْ عَنِّى أَرْبَعاً وَ أَرْبَعاً لَا یَضُرُّکَ مَا عَمِلْتَ مَعَهُنَّ إِنَّ أَغْنَى الْغِنَى الْعَقْلُ وَ أَکْبَرَ الْفَقْرِ الْحُمْقُ وَ أَوْحَشَ الْوَحْشَةِ الْعُجْبُ وَ أَکْرَمَ الْحَسَبِ حُسْنُ الْخُلُقِ یَا بُنَیَّ إِیَّاکَ وَ مُصَادَقَةَ الْأَحْمَقِ فَإِنَّهُ یُرِیدُ أَنْ یَنْفَعَکَ فَیَضُرَّکَ وَ إِیَّاکَ وَ مُصَادَقَةَ الْبَخِیلِ فَإِنَّهُ یَقْعُدُ عَنْکَ أَحْوَجَ مَا تَکُونُ إِلَیْهِ وَ إِیَّاکَ وَ مُصَادَقَةَ الْفَاجِرِ فَإِنَّهُ یَبِیعُکَ بِالتَّافِهِ وَ إِیَّاکَ وَ مُصَادَقَةَ الْکَذَّابِ فَإِنَّهُ کَالسَّرَابِ یُقَرِّبُ عَلَیْکَ الْبَعِیدَ وَ یُبَعِّدُ عَلَیْکَ الْقَرِیبَ .

به فرزندش امام حسن [علیه السلام] فرمود : پسرم ! چهار چیز از من یادگیر (در خوبى ها ) ، و چهار چیز به خاطر بسپار (هشدارها)، که تا به آن ها عمل مى کنى زیان نبینی:
الف ـ خوبى ها
1 ـ همانا ارزشمند ترین بى نیازى عقل است . 2 ـ و بزرگ ترین فقر بى خردى است . 3 ـ و ترسناک ترین تنهایى خود پسندى است . 4 ـ و گرامى ترین ارزش خانوادگى ، اخلاق نیکوست.
ب ـ هشدار ها
1 ـ پسرم ! از دوستى با احمق بپرهیز ، چرا که مى خواهد به تو نفعى رساند اما دچار زیانت مى کند.
2 ـ از دوستى با بخیل بپرهیز ، زیرا آنچه را که سخت به آن نیاز دارى از تو دریغ مى دارد.
3 ـ و از دوستى با بدکار بپرهیز، که با اندک بهایى تو را مى فروشد.
4 ـ و از دوستى با دروغگو بپرهیز که به سراب ماند: دور را به تو نزدیک ، و نزدیک را دور مى نمایاند.

 


91/2/3::: 12:33 ع
نظر()
  
  
 
اولین و یگانه فرزند پسر خانواده بود که در 20 شعبان 1373 مطابق با 4 اردیبهشت 1333 در تهران در دامان پدر و مادر و خانواده ای که با عشق به اسلام و مکتب اهل بیت عجین بود، دیده به جهان گشود. از همان کودکی نشانه های بزرگی در مشی او نمایان بود، هوش و ذکاوت، ایثار و محبت، مدیریت و ابتکار از جمله ویژگی هایی بود که همواره اطرافیان و معلمانش بدان اعتراف می کردند. دوران دبستان را در مدرسه فرهاد که از مدارس خصوصی آن روز به شمار آمده و دارای امکانات ویژه ی آموزشی و تربیتی بود سپری کرد. توجه او به کتاب های خاصی از نوع تاریخ و ادبیات که در کتابخانه مدرسه وجود داشت و موفقیت های او در مسابقات کتابخوانی، از جمله نکاتی بودکه آینده ی تأثیر گذار او را در باور مربیان او تشدید می کرد. پس از طی موفقیت آمیز دوران دبستان، دوران متوسطه را در رشته طبیعی در دبیرستان هدف شماره 1 آغاز کرد. در همین دوران بود که تلاش های فکری و اعتقادی او برای فهم اسلام شکل گرفت و همگام با فعالیت در دبیرستان به بهره جویی از مدرسین حوزه علمیه چون آیت الله ناصر مکارم شیرازی و آیت الله جعفر سبحانی و شهید مطهری پرداخت. نگرش دیالمه از همان آغاز با دیدگاه بسیاری از جوانان، از جمله با دوستان و هم سن و سالانش متفاوت بود.

شرایط خانوادگی‌ای که او در آن می زیست، اقتضای ادامه تحصیل در یکی از بزرگترین مراکز علمی و دانشگاه های معتبر خارج از کشور را داشت، خصوصاً آن که وی دانش آموز ممتاز و مبتکری به حساب می آمد که از هوش و ذکاوت ویژه ای بر خوردار بود. اما او که چشم انتظار روزهای شکوفایی بود در سال 1352 با انتخاب رشته ی پزشکی در دانشگاه مشهد، سرنوشتش رقم خورد. این امر نقطه‌ی عطفی در حیات او بود که می توان آن را آغاز هجرت به سوی تکلیف دانست، در واقع همت بلندش از او شخصیتی ساخته بود که به ادای تکلیف بیش از هر چیز دیگر می اندیشید، امری که در جوانان آن روزگار به ندرت یافت می شد. یک سال پس از ورود به دانشگاه به دلیل فعالیت های سیاسی شهید بر علیه رژیم پهلوی از ادامه تحصیل در رشته پزشکی توسط مسؤولین امر محروم گردید به گونه ای که او را مجبور به تغییر رشته از پزشکی به داروسازی نمودند، اما او که به هدفی بزرگتر می اندیشید همچون کوه، استوار و مقاوم به راه خود ادامه داد.

از سال 1352 تا اواخر سال 1356 که مصادف با دوران خفقان رژیم منحوس پهلوی بود حرکت جهادی خود را در دو بعد فکری و سیاسی استمرار بخشید و در همین سال ها برای اولین بار در دانشگاه مشهد اقدام به تأسیس کتابخانه اسلامی نمود تا از این طریق افراد را شناسایی و جذب نماید. او با تشکیل گروه های چند نفری اقدام به نشر افکار ناب اسلامی شیعی و شکل‌دهی مبارزه با رژیم ستم شاهی کرد و با جلسات خود توانست این خلأ فکری در دانشگاه را پر کند و در محیطی که مسلمانانش از چند نفر بی خط و نشان و بی تفاوت و یا گروه هایی که بعدها منافق نام گرفتند تشکیل شده بود، خط صحیح اسلامی را به دور از افراط و تفریط ها در جمع جوانانی که گِردش فراهم آمده بودند نمایان سازد و خود پیشتاز و الگوی تمام نمای این تفکرباشد. کسی که از جریان های فرهنگی اجتماعی آن روزگار آگاه باشد به خوبی در می یابد که نقش سازنده ی این اندیشمند مجاهد جوان در تربیت ایمانی جوانان آن عصر تا چه اندازه بوده است. بر خلاف بسیاری از مبارزان دانشگاهی او به شدت به تهذیب و خود سازی خود و دوستانش همت داشت و معتقد بود که مبارزه و اصلاح باید از درون افراد آغاز شود، از این جهت چیزی از ارزش های اخلاقی نبود که بگوید و خود بدان پای بند نباشد، عملش بیش از کلامش بود و مانند کسانی نبود که دین را به دنبال خود بکشند و به میل خود تعبیر و تفسیر کنند. اهتمام به عبادت، خصوصاً نماز اول وقت، علاقه به سجده های طولانی بعد از نماز، اهتمام به روزه و نماز شب راه هایی برای همین تهذیب بود. پرهیز از رفاه زدگی و زهد انتخابی، او را با محرومیت های جامعه پیوند می داد، بسیار ساده می زیست و علی رغم این که دنیای حلال برای او فراهم بود اما او دنیا را عرصه ی تجلی پروردگار و آزمایش او می دید و دیگران نیز می توانستند در محضر او بی مقداری دنیا را در برابر سرای عقبا حس کنند. آنچه دیگران را به سوی او سوق می داد، ویژگی هایی بود که در منش او مشاهده می شد. در معاشرت بسیار هوشمند ومؤدب بود، دلنشین و گرم سخن می گفت، حضوری بسیار مطلوب و بر خوردی متواضعانه داشت؛ قدی رشید، هیبتی جذاب، آرامشی متفکرانه همراه با چشمانی رنج آشنا، توانست افراد بسیاری را، با افکار و اندیشه های متفاوت به دور خود جمع کند. نکته قابل توجه در طول مبارزات شهید دیالمه این بود که می کوشید تا همه رفتارهایش از جلسات و درس ها گرفته تا مبارزات سیاسی اش بر اساس عملکرد اسوه های الهی و ائمه معصومین(ع) باشد، از این جهت به شدت از رفتارهای غیر اصولی و کور حتی در مبارزه دوری می جست و می کوشید تا راه هایی که بر می گزیند خالی از گناه باشد. ترغیب مبارزان به دینداری و دینداران آن روز به مبارزه اصولی از مهمترین دغدغه های او بود.

نشر فرامین امام‌خمینی‌(ره) مبنی بر دوری جستن از حزب منحوس رستاخیز و هشدارهای ایشان در مورد نقشه های صهیونیسم از نمونه کارهای او در دانشگاه بود، همچنین شرکت فعال در حرکت های علیه شاه معدوم در اوج خفقان سالهای 54 و 55 در مشهد و اعلام مرجعیت و زعامت امام (ره) به اشکال مختلف از جمله مواردی بود که در دو نوبت موجب هجوم ساواک رژیم پهلوی به خانه او و دستگیری وی شد. مهمترین ویژگی شهید دیالمه در دردمندی او بود. خصوصیتی که شرط آن، خردمندی و درک درست دین و حساس بودن به آن است. شهید دیالمه از جمله کسانی بود که به شدت در برابر هجوم به دین حساس بود. در زمانی که امت به پا خاسته و مسلمان ایران و به خصوص نسل جوان تشن? اسلام، آماده فرا گیری هر گونه اعتقادی بودند و گروه های مختلف در قالب های گوناگون در مسیر اندیشه های این تشنگان قرار گرفته و با عناوین فریبنده توانستند مریدانی برای خویش بسازند، شهید دیالمه با قدرت ایمانی که در او بود توانست مفاهیم ناب دین اسلام اصیل و ژرفای آموزه های آن را نشان دهد و کج روی ها را آشکار سازد. تأثیر گذاری شگرف او در جامعه از باب بیان مطالب جدید و واژگان روشنفکری و مانند این ها نبود بلکه به سبب روش پسندیده او در عرضه ی اسلام بود. قدرت بیان او در تبیین و تفهیم مسائل و احتیاجات فکری جوانان دانشگاهی آن هم بدون ترس و هراس از سرزنش سرزنش کنندگان، از او شخصیتی محبوب و قابل توجه ساخته بود. شخصیتی که در مقابل برچسب ها و انگ های گوناگون مقاومتی سخت تر از مقاومت کوه را نشان می داد که : المؤمن أصلب من الجبل. همزمان با اوج گیری انقلاب شکوهمند اسلامی، تشکیلات فکری و مبارزاتی او که برای شکل گیری آن، سال ها زحمت کشیده بود به نام مجمع احیاء تفکرات شیعی اعلام موجودیت رسمی و علنی کرد و با این اعلان جوانان متعهدی که منتظر بروز چنین محور استواری در میان آن همه تبلیغات زهر آگین دشمنان اسلام بودند به استقبالش شتافتند. شهید دیالمه اعتقادش بر آن بود که باید در زمینه های فکری و عقیدتی مردم به شکل عمیق کار شود تا انقلاب اسلامی در سال های بعد قدرت تداوم داشته باشد، او اذهان نسل جوان را چون زمین بایری می دانست که بیم آن می رفت بذر افکار التقاطی و انحرافی در آن کاشته و ثمرات خطرناکی را در پیش رو داشته باشد. او که خطر نفاق و التقاط را به خوبی درک کرده بود با امکانات محدودش نقشی شگرف در تطهیر سیمای فرهنگ اسلامی از غرب زدگی و شرق زدگی ایفا کرد. فریاد‌هایی از سر درد، تکان هایی برای بیداری و ارائه طریق، طرح هایی کلی از یک مکتب، نوعی بسیج فکری و روحی در جامعه دانشگاهی آن روز، آن هم در شرایط قبل و بعد از انقلاب، همه و همه حر کت هایی بود که کارنامه پر برگ‌ و ‌بارتری برای او از دیگرانی که فرصت ها و امکانات بیشتری داشتند ایجاد کرد. خاطره باشکوه راهپیمایی 15 خرداد 55 در پایین خیابان مشهد طراحی که با ابتکار آن شهید بزرگوار و با «شعار درود بر خمینی» شکل گرفت، نشانگر دقت، ظرافت و پشتکار او در ارائه طریق به جامعه به ویژه دانشگاهیان مبارز بود. بدون شک مقصود او از این همه فریاد تنها تفسیر حقیقت نبود بلکه تغییر مخاطب بود او نمی خواست فقط چیزی را تبیین کند او می خواست درد انسانیت را در جان بی دینان و درد دین را در جان دینداران بی‌درد زنده کرده و تحول ایجاد کند. و از آنجایی که عقائد و باورهایش در حاشیه زندگیش نبود که گاهگاهی به آن رجوع کند و دین برای او آدابی برای اوقاتی ویژه به حساب نمی آمد بلکه با آن زندگی می کرد و نفس می کشید، از این جهت هر کلمه اش جرقه ای بود و هر جمله اش شعله ای که می سوخت و می گفت و می سوزاند. هر چند این جدیت و حرارت مرسوم آن دوران نبود و برخی به آن خرده می گرفتند.

جلسات سخنرانی عمومی در دانشگاه های مختلف مشهد و کلاس های مجمع احیاء‌تفکرات شیعی برای عمق بخشیدن به مبانی فکری و اعتقادی-سیاسی جوانان، فرصتی بود برای درخشش جوانی که مأموریت خود را تبلور تکلیف در نفوس آگاه و متعهد می دانست. بسیاری از گزاره ها از قبیل ضوابط حرکت بر صراط مستقیم، در تنهایی ثقلین، اگر فاطمه نبود، جایگاه و موقعیت زن در جامعه اسلامی و...که امروز کلیشه شده و به راحتی به زبان آورده می شود، در عصر او در میان دانشجویان و جوانان که با رژیم ستم شاهی مبارزه می کردند مطرح نبود و شاید بتوان گفت در دانشگاهیان آن روز چنین عباراتی غریب می نمود. اوبرای اولین بار در سطح دانشگاه به جای مباحثی چون : جامعه ی بی طبقه توحیدی، خود سازی انقلابی و مانند این ها که رایج بود ضوابط حرکت بر صراط مستقیم را موضوع سخنان خود قرار داد تا نشان دهد که دغدغه ها و دل مشغولی های او از سنخ دیگری است. کلاس های مجمع با تفاوتی آشکار از حیث محتوا با سایر کلاس های آن روز کم کم جای خود را در میان نسل جوان باز می کرد و البته این تفاوت فقط در محتوا نبود، جدا سازی کلاس های خانم ها از آقایان برای اولین بار در قشر دانشجویی آن روز به منظور حفظ حدود و تقوای الهی، پیام بزرگی در بطن خود داشت که فضای کلاس ها را در ظاهر متفاوت نشان می داد. با استخراج و طبقه بندی واژگان، اصطلاحات و تعابیر به کار رفته در مباحث مطروحه توسط هر شخص می توان پی برد که حساسیت های او در چه حوزه هایی بوده است، چرا که پیامبر (ص) فرمودند : من احب شئیاً أکثر ذکره (هر کس چیزی را دوست بدارد زیاد یادش میکند). برای شناخت آرمان ها و دغدغه های دکتر دیالمه کلید واژه های پر تکرار او را چنین می یابیم : مذهب، انسان، زمان، صراط مستقیم، وجود معصوم، اندیشه اسلامی شیعی، احیاء، روحانیت و مرجعیت، اهل بیت، ثقلین، غدیر، عاشورا، انتظار، فاطمه(س)، امام سجاد (ع). اینان قاموس فکری شهید بود که نشانگر شخصیت و اندیشه او است.

سخنرانی های او با سخنان شخصیت های دیگر یک تفاوت و تمایز چشمگیر داشت، در کلام آنان بیشتر از اسلام سخن می رفت و جز در موارد ضرورت به تشیع اشاره نمی شد، اما او بر اسلام شیعی پای می فشرد!!! فضای حاکم بر کلام او فضایی شیعی بود و رنگ و بوی تشیع علوی درآن غلظت و شّدت داشت. چندان با حرارت از قرآن کریم و اهل بیت(ع) سخن می گفت که گویی سرنوشت آن را فقط به او سپرده اند و او یکّه و تنها باید رسالت های الهی را ابلاغ کند، هنگامی که از عاشورا و غدیر سخن می گفت تو گویی که آن را از لابه لای کتاب ها در نیافته بلکه آن ها را دیده و لمس کرده است، او همه چیز را جدی می گرفت و جدی می گفت، حتی واژه ها هنگامی که بر زبان جاری می شدند: مسلمان -عالم- انقلابی شیعه، آنان را به جِّد اراده می کرد و از آنها انتظار ویژه داشت، به گونه ای که انگیزه و هدف به مخاطب می داد و افق جدیدی به روی او می گشود که منجر به تحول می شد. گر چه سخنرانی های او آینه تمام نمای وجود او نبود و هرگز ابعاد شخصیت او را نمی نمایاند، که او بسیار بزرگتر از آن بود که در کلامش تجلی یابد. این نکته را تنها کسانی در یافتند که افتخار مصاحبت با او را داشتند، او عملش بیشتر از کلامش بود. سال 1359 همزمان با اولین انتخابات مجلس شورای اسلامی، پنچ تن از علمای طراز اول مشهد، دکتر دیالمه را به عنوان کاندیدای خود به مردم معرفی کردند و یک بار دیگر پیامبر گونه اسامه‌ی زمان خود را بر بسیاری از کبار و سالخوردگان ترجیح دادند و او نیز به هدف ادای تکلیف با رأی قاطع مردم مشهد وارد سنگر مجلس شد و به تهران آمد. آغاز دوران نمایندگی مجلس همزمان با ریاست جمهوری بنی صدر نقطه عطف دیگری در حیات شهید بود که ابعاد دیگری از شخصیت او را نمایان ساخت. شهید دیالمه اولین کسی بود که قبل از ریاست جمهوری، افکار بنی صدر را مطالعه و نقادی نموده و نقاط ضعف بینش التقاطی وی را یافته بود و افکار او را در کتاب هایی مثل تعمیم امامت، مخالف ولایت فقیه می دانست. لذا با ریاست جمهوری او مخالفت کرد و اعلام کرد: «ریاست جمهوری بنی صدر برای اسلام و جامعه اسلامی ایران یک فاجعه است»

و برای آن که این مخالفت در شعار و اندیشه خلاصه نشود با جمعی از دوستان مجمع به عنوان اعتراض در محل روزنامه انقلاب اسلامی تحصن کردند. شهید دیالمه جریانات انحرافی منافقین را در سال 54 با انتشار اعلامیه هایی در سرتاسر دانشگاه مشهد به عموم مبارزین هشدار داده بود، پس از پیروزی انقلاب آن را کالبد شکافی کرده و در ده ها سخنرانی به نام تبیینِ تبیینِ جهان به نقد و بررسی کتاب ایدئولوژیک سازمان منافقین پرداخته وریشه های انحراف را بر اساس مبانی دین آشکار ساخت و به جرأت اعلام کرد که ایدئولوژی سازمان چیزی جز افکار مارکسیستی مزین شده به آیات قرآن نیست!!! بسیاری در آن روزگار این حرکت ها را تند و با شتاب می دانستند اما او که التقاط این مبانی برایش آشکار بود و اشخاص و گروه ها را با محک ارزش ها و عقاید دینی می سنجید، بنا نداشت که با هیچ کس بر سر اصول و ارزش ها معامله کند. آری او فریادش از تفکرهای جانبی که به اسلام نزدیک می شد بلند بود، آن گونه که او را در مقابل همه کسانی که می خواستند به دین هجوم ببرند آشفته می یافتی. نکته قابل توجه این بود که مبارزات او با فرقان، منافقین، فدائیان خلق، حزب توده، حزب خلق مسلمان و سایر گروه های انحرافی آن روز حتی مخالفتش با بنی صدر ریشه ی اعتقادی داشت. او جریان های اجتماعی و انحرافات فکری را می شناخت لذا تنها کسی بود که مبارزاتش با گروه های سیاسی منحرف و مخالف انقلاب، ایدئولوژیک و بر اساس مبانی فکری بود و نه بر اساس عملکردهای سیاسی، و درست به همین خاطر، آنچه را همگان سال ها بعد، وقتی تصویرش بزرگ می شد و نزدیک می آمد، درک می کردند، چشمان تیز بین او سال ها جلوتر می دید و از آن سخن می گفت. خودش می گفت: «جرم من آن است که حرف هایم را زودتر از زمان می زنم.» و درست به همین خاطر بود که نوک تیز حمله دشمنان و منافقین به سمت او بود و وحشتی که دشمنان از زبان او داشتند از حرکت های دیگران نداشتند. دقت و تأمل در مباحثی که شهید ضرورت طرح آنان را حس کرد و تبیین نمود ما را به کشف دو نگاه ویژه در او سوق می دهد: یکی نگاه دشمن شناسی که منجر به درک و طرح ریشه های تفکر منافقین و سایر گروه های انحرافی گردید و نگاه دیگر ضرورت طرح معارف دینی در حد نیازهای آن روز تا نشان دهد که معرفت دینی تنها محدود به آنچه مبارزان آن روز می پنداشتند، نیست.

در میان جمعیتی از مبارزان دانشگاهی آن روز که تنها امامت را در 2 امام، حضرت علی(ع) و امام حسین(ع) تصور می کردند، سخن گفتن از رساله حقوقیه امام سجاد نگاهی ویژه بود. نکته ای که نباید از آن غفلت کرد باور جدی شهید به جایگاه مرجعیت و روحانیت اصیل شیعه بود، او فقاهت شیعی را ملجأ و مرجع مردم می دانست و بر عکس بسیاری از روشنفکران دانشگاهی آن عصر که اگر حرفی برای گفتن داشتند عادتاً روحانیت را مورد هجوم قرار می دادند، او همواره مدافع حریم مرجعیت و در رأس آنان ولایت فقیه بود. سخنرانی پر مغز او در تبیین جایگاه ولایت فقیه از پایگاه دانشگاه، نکته ای بود که او را ازمبارزان و روشنفکران هم عصرش جدا می کرد و البته این دفاع تنها در بعد نظری نبود که او به واقع تابع و پیرو راستین امام (ره)، رهبر کبیر انقلاب بود. و زمانی که امام (ره) به دلیل شرایط حساس کشور در سخنرانی خویش اشاره نمودند که ریاست جمهوری نباید تضعیف شود، شهید دیالمه علی رغم همه اسناد و مدارکی که بر علیه بنی صدر و حمایت های استعماری از او و نقشه های خائنانه اش داشت لب فرو بست و به مدت 2 ماه همه سخنرانی های خود را به تبعیت از کلام رهبر تعطیل نمود و گفت: بالاخره آن زمان که لحظه تاریخی رأی مجلس به عدم کفایت سیاسی بنی صدر فرا رسید علی رغم همه توطئه هایی که بر علیه او شد تا اسنادش را در مجلس طرح نکند، نگاه او این بود که من برای تاریخ حرف می زنم تا نباشد که آیندگان اینطور قضاوت کنند که اولین مجلس شورای اسلامی در رأی به عدم کفایت سیاسی اولین رئیس جمهور خود مدارک و مستندات متقنی نداشت!!! آری بسیارند کسانی که چون شناخته نشوند دوست داشتنی اند اما چون تجزیه و تحلیل شوند لایق دوستی نیستند. اما شهید دیالمه هر چه شکفته تر شد و هر چه حوادث تاریخی بیشتر او را می نمایاند، گرانبهاتر گشت، به گونه ای که اختلافش با دیگران،که در نظر اول مشهود نبود، آشکار می گردید. به رغم این که شهید دیالمه شخصیتی کاریزماتیک و پر جاذبه داشت، امّا هیچ گاه مرید تراشی نکرد و در حالی که کسانی برای به دست آوردن مرید تدبیر می اندیشیدند، او متاع شهرت را به فلسی نخرید. جمله مشهور او در هنگام انتخابات که «من کیسه برای رأی جمع کردن ندوخته‌ام» نشان اوج اخلاص او بود.

او دغدغه نام و مقام نداشت و علی رغم 400 ساعت سخنرانی برای جامعه جوان آن روز،هماره از شهره شدن گریخت و هرگز از خویش سخن نگفت،در مصاحبه ای با روزنامه آزادگان آنگاه که از او خواسته شد در مورد فعالیت های سیاسی خود قبل از انقلاب و فعالیت های انتخاباتی برای ورود به مجلس توضیح دهد گفت: « من سعی کرده ام در زمان فعالیت های انتخاباتی ام نه زندگی نامه ای برای خود بنویسم و نه در جایی مسائلی از گذشته ام مطرح کنم علت هم این بود که فکر می کنم ما بعد از انقلاب باید نشان بدهیم که چه می خواهیم انجام دهیم، تکیه بر گذشته فقط از ما یک سوپرمن می سازد که در ذهنمان تصور کنیم کاری کردیم و کم کم امر برخودمان هم مشتبه شود....» آری او در پی خود نمی رفت و همین امر هم سبب شد که سرانجام گمشده ای شود در میان جوانان این سرزمین، به پندار عده ای: یکی از نمایندگان مجلس!! یا یکی از جوانان انقلابی!! و یا مسلمانی پر شور!! همین و بس!! و حال آنکه او فقط همین نبود.... او جوانی بود که با مرزبانی از حوزه تفکر شیعی درین راه پرچم افراشته و به پایگاه عزت خورشید رسید.

و همین امر نیز سبب شد که هدف سهمگین ترین تبلیغات سوء دشمن قرار گیرد تا آنجا که حقایق و واقعیات شخصیت او علی رغم همه فضایلش بر بسیاری از دوستان نیز پوشیده و پرده های ابهام همچنان باقی ماند. و سرانجام یکشنبه 7 تیرماه 1360 در حادثه انفجار بمب کینه توسط منافقین در حزب جمهوری اسلامی به همراه 72 تن دیگر از یاران امام (ره) به شهادت رسید. پیکر پاکش درقم در صحن مطهر حضرت معصومه (س) ( مقبره شهید مفتح ) به خاک سپرده شد تا یکبار دیگر تجلی عملی همه کوشش هایی باشد که به جهت ایجاد وحدت حوزه و دانشگاه از این مجاهد جوان تبلور یافت. ... این چند برگ از کارنامه حیات او را با تردید به پایان می بریم، تردید از آنکه نمی دانیم آیا توانسته ایم آنگونه که شایسته است اورا بشناسانیم و نسل جوان را بصیرت افزاییم و اسوه جویان را راه بنمایانیم ؟!


91/2/3::: 12:21 ع
نظر()
  
  
<   <<   61   62   63   64   65   >>   >
پیامهای عمومی ارسال شده
+ شهید تهرانی مقدم : “فقط انسان های ضعیف به اندازه ی امکاناتشان کار میکنند” روحش شاد یادشگرامی راهش پر رهرو
+ خدایا مرا به خاطر گناهانی که در طول روز با هزاران قدرت عقل توجیهشان می‌کنم ببخش!‏ شهید دکتر چمران
+ "جبران خلیل جبران" معتقد است : ایمان بدون عشق شما را متعصب، وظیفه بدون عشق شما را بد اخلاق، قدرت بدون عشق شما را خشن، عدالت بدون عشق شما را سخت، و زندگی بدون عشق شما را بیمار می کند.
+ جالب است بدانید: حرفها سه دسته اند : دسته اول : گفتنی ها ، دسته دوم : نوشتنی ها ، و دسته سوم : قورت دادنی و خوردنی ها و دم بر نیاوردنی ها دو تای اول سبک ات می کنند سومی سنگینت
+ بزرگی گفت: اندوه و نشاط همواره دوشادوش هم سفر کنند و ممکن است در آن هنگام که یکی بر سفره ی شما نشسته است ، دیگری در رختخوابتان آرمیده باشد. شما پیوسته چون ترازویید بی تکلیف در میانه اندوه و نشاط
+ آدمها وقتی از هم دور میشوند تفسیر وعلتش اینه که خیلی وقته از خدا دور شدن!!!!! هر چند اگه ازشون بپرسی ممکنه این واقعیت رو تکذیب کنند وهزار بهانه بیارن ولی تو باور نکن..... دلی که با خدا باشد برای مردم میتپد.....
+ درصد کمی از انسانها نود سال زندگی میکنن"" ما بقی یک سال را نودبار تکرار می کنن.......
+ چه تقابل عجیبی است......... به دنیا می آییم ولی به آخرت می رویم.... آری برای رسیدن به آخرت باید از دنیا گذشت.......
+ به بزرگی گفتم: راست گفتی.... دزد به آدمی میزنه که ثروت هنگفتی داره وچه ثروتی بالاتر از ایمان..............
+ بزرگی می گفت: انسانها باید " شرافت" داشته باشند نه" شر" و" آفت"