صدای آب می آید، مگر در نهر تنهایی چه می شویند؟
لباس لحظه ها پاک است.
میان آفتاب هشتم دی ماه
طنین برف، نخ های تماشا، چکه های وقت.
طراوت روی آجرهاست، روی استخوان روز.
چه می خواهیم؟
بخار فصل گرد واژه های ماست.
دهان گلخانه فکر است.
***
سفرهایی ترا در کوچه هاشان خواب می بینند.
ترا در قریه های دور مرغانی بهم تبریک می گویند.
***
چرا مردم نمی دانند
که لادن اتفاقی نیست،
نمی دانند در چشمان دم جنبانک امروز برق آب های شط دیروز است؟
چرا مردم نمی دانند
که در گل های ناممکن هوا سرد است؟
*****
سهراب سپهری
از عشق مکن شکوه که جای گله ای نیست
بگذار بسوزد دل من مسئله ای نیست من سوخته ام در تب ، آنقدر که امروز بین من و خورشید دگر فاصله ای نیست غمدیده ترین عابر این خاک منم من جز بارش خون چشم مرا مشغله ای نیست در خانه ام آواز سکوت است ، خدایا مانند کویری که در آن قافله ای نیست می خواستم از درد بگوییم ولی افسوس در دسترس هیچکسی حوصله ای نیست شرمنده ام از روی شما بد غزلی شد هرچند از این ذهن پریشان گله ای نیست
سالها رفت و هنوز
یک نفر نیست بپرسد از من
که تو از پنجره ی عشق چه ها می خواهی؟
صبح تا نیمه ی شب منتظری
همه جا می نگری
گاه با ماه سخن می گویی
گاه با رهگذران،خبر گمشده ای می جویی
راستی گمشده ات کیست؟
کجاست؟
صدفی در دریا است؟
نوری از روزنه فرداهاست
یا خدایی است که از روز ازل ناپیداست
سه چیز وابسته به سه چیز
ثلاثة موکل بها ثلاثة: تحامل الایام على ذوى الادوات الکاملة و استیلاء الحـرمان علـى المتقـدم فى صنعته، و معاداة العوام على اهل المعرفة.(29)
سه چیز وابسته به سه چیز است:
1 ـ سختـى روزگـار بـر کسـى که ابزار کـافـى دارد،
2 ـ محـرومیت زیـاد بـراى کسـى که در صنعت عقب مـانـده بـاشـد،
3 ـ دشمنى مردم عوام با اهل معرفت.
به پنج کس امید نداشته باش
خمـس مـن لـم تکـن فیه فلاتـرجـوه لشـى ء مـن الـدنیـا و الاخـرة: من لم تعرف الوثاقة فى ارومته، و الکرم فى طباعه، والرصانة فى خلقه، والنبل فى نفسه و المخافة لربه.(38)
پنج چیز است که در هر کس نباشد امید چیزى از دنیا و آخرت به او نداشته باش:
1 ـ کسى که در نهادش اعتماد نبینى .
2 ـ و کسى که در سرشتـش کرم نیابـى ،
3 ـ و کسـى که در آفرینشـش استـوارى نبینى ،
4 ـ و کسى که در نفسش نجابت نیابى ،
5 ـ و کسى که از خدایش ترسناک نباشد.