من برای تو مینویسم
برای تویی که تنهایی هایم پر از یاد توست
برای تویی که قلبم منزلگه عشق توست
برای تویی که احساسم از آن وجود نازنین توست
برای تویی که تمام هستی ام در عشق تو غرق شد
برای تویی که چشمانم همیشه به راه تو دوخته است
برای تویی که مرا مجذوب قلب ناز و احساس پاک خود کردی
برای تویی که وجودم را محو وجود نازنین خود کردی
برای تویی که یک لحظه دوری ات برایم مثل یک قرن است
برای تویی که سکوتت سخت ترین شکنجه ی من است
بسترم
صدف خالی یک تنهایی است.
و تو چون مروارید
گردن آویز کسان دگری...
از عشق امروزمان چیزی برای فردا کنار بگذار.
نگاهی ،
یادی ،
تصویری ،
خاطره ای
برای هنگامی که فراموش خواهیم کرد
روزی چقدر عاشق بودیم
قامت می بندم
نمازعشقت رابه شکوفه های
سرخ سیب
وایمان می آورم به چشمانت
زمان دیدار
حالا اذان یک شهر
حی الا خیرالعمل
وفقط "من" اینجا بی تاب تر
حا لا که قلم تند تر می دود
وضو می گیردآب وآئینه اش
تمام سپیدی آسمان
چادرم می شود
وآبی اش جانمازم
آن وقت تنها ماه می تواند شود
مُهر پیشانی ام
چه منظره ای!
تسبیح دستانم تمام ستاره هاست
شمع دانی به دم مرگ به پروانه چه گفت؟
گفت ای عاشق بیچاره فراموش شوی...
سوخت پروانه ولی خوب جوابش را داد
گفت طولی نکشد نیز تو خاموش شوی