آواز عاشقانه ی مادر در گلو شکست
حق با سکوت بود، صدا در گلو شکست
دیگر دلم هوای سرودن نمی کند
تنها بهانه ی دل ما در گلو شکست
سربسته ماند بغض گره خورده در دلم
آن گریه های عقده گشا در گلو شکست
ای داد، کس به داغ دل باغ، دل نداد
ای وای، های های عزا در گلو شکست
آن روزها ی خوب که دیدیم، خواب بود
خوابم پرید و خاطره ها در گلو شکست
«بادا» مباد گشت و «مبادا»به باد رفت
«آیا» ز یاد رفت و «چرا» در گلو شکست
فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند
نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست
تا آمدم که با تو خداحافظی کنم
بغضم امان نداد و خدا...در گلو شکست
بنویس بابا مثل هر شب نان ندارد
سارا به سین سفره مان ایمان ندارد
بعد از همان تصمیم کبری ابرها هم
یا سیل می بارد و یا باران ندارد
بابا انار و سیب و نان را می نویسد
حتی برای خواندنش دندان ندارد
انگار بابا همکلاس اولی هاست
هی می نویسد این ندارد آن ندارد
بنویس کی آن مرد در باران می آید
این انتظار خیسمان پایان ندارد
ایمان برادر گوش کن نقطه سر خط
بنویس بابا مثل هر شب نان ندارد
باز هم خدایم را گم کردم
در کوچه پس کوچه های غفلتی خاکی...
باز دستانم سجده های خالی را کشتند
ودر خستگی تکبیره الاحرامهایی رنگی
قامت ناسپاسی بستند
در قنوت لحظه هایم دگر قاصدکی نمی روید
باز سلامم بر سقف خانه جان داده
و بلوغ کهنه مکلفم نمی کند به سجاده
از نمازم بوی شرک می آید
راستی!
شما هم خدایتان را گم کردید؟
که از خانه هاتان صدای سجدههای شکسته می آید
و از تن کوچه هاتان بوی تعفن جهالتی تازه ...؟!
امید ی هست؟
عاقبت از فراسوی دعاهای مصنوعی مان
پیامبری تازه هبوط خواهد کرد ... ؟!
ای ز ازل آشنای من ذکر تو روح دعای من
این تو و لطف و عطای تو این منوجرموخطای من
ظلمت نفسی خدای من
ابر کرم بر سرم ببار رفته ز جان و تنم قرار
دست گناهان بیشمار سلسله بسته به پای من
ظلمت نفسی خدای من
روی سیاه مرا ببین ناله و آه مرا ببین
درد گناه مرا ببین عفو تو باشد دوای من
ظلمت نفسی خدای من
ای همه هستم عطای تو ای همه ذکرم ثنای تو
ای ز کرم گشته جای تو در دل دردآشنای من
ظلمت نفسی خدای من
عبد سرافکند? توام گرچه بدم بند? توام
بند? شرمند? توام گر نپذیری تو وای من
ظلمت نفسی خدای من
جرم و گناهم همه ببخش به ساقی علقمه ببخش
به عصمت فاطمه ببخش گرچه نباشد جزای من
ظلمت نفسی خدای من
تو خالق داور منی در همه جا یاور منی
راه منی رهبر منی بر کرمت اتکای منی
ظلمت نفسی خدای من