گفتم که سپردم دل بر زلف تو میدانی؟
گفتم به می عشقت کردی تو گرفتارم گفتی تو شدی شیدا اما ز تو بیزارم گفتم که سپردم دل بر زلف تو میدانی؟ گفتی که خمش بنشین هرگز نشوی یارم گفتم ز دو عالم من داغ تو به دل دارم گفتی برو از پیشم دیگر مکن آزارم گفتم چه به سر داری بردار از آن پرده گفتی نشوی محرم پنهان کنم اسرارم گفتم به که گویم من غم های درونم را گفتی که برو با تو هرگز نبود کارم گفتم ز کوی تو امید کرم دارم گفتی که نبینی آن بر جان تو رحم آرم گفتم که نگاهم کن شاید که شوم آرام گفتی برو ای عاشق نفرت ز تو من دارم
گفتی که خمش بنشین هرگز نشوی یارم
گفتم ز دو عالم من داغ تو به دل دارم
گفتی برو از پیشم دیگر مکن آزارم
گفتم چه به سر داری بردار از آن پرده
گفتی نشوی محرم پنهان کنم اسرارم
گفتم به که گویم من غم های درونم را
گفتی که برو با تو هرگز نبود کارم
گفتم ز کوی تو امید کرم دارم
گفتی که نبینی آن بر جان تو رحم آرم
گفتم که نگاهم کن شاید که شوم آرام
گفتی برو ای عاشق نفرت ز تو من دارم
مرا تا عشق تعلیم سخن کرد |
حدیثم نکته? هر محفلی بود |
|
مگو دیگر که حافظ نکتهدانست |
که ما دیدیم و محکم جاهلی بود |
پیش از اینت بیش از این اندیشه? عشّاق بود | مهرورزی تو با ما شهره? آفاق بود | |
یاد باد آن صحبت شبها که با نوشینلبان | بحث سرّ عشق و ذکر حلقه? عشّاق بود | |
پیش ازین کاین سقف سبز و طاق مینا برکشند | منظر چشم مرا ابروی جانان طاق بود | |
سایه? معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد | ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود | |
حسن مهرویان مجلس گرچه دل میبرد و دین | بحث ما در لطف طبع و خوبی اخلاق بود | |
شعر حافظ در زمان آدم اندر باغ خلد | دفتر نسرین و گل را زینت اوراق بود |
پیش از اینت بیش از این اندیشه? عشّاق بود | مهرورزی تو با ما شهره? آفاق بود | |
یاد باد آن صحبت شبها که با نوشینلبان | بحث سرّ عشق و ذکر حلقه? عشّاق بود | |
پیش ازین کاین سقف سبز و طاق مینا برکشند | منظر چشم مرا ابروی جانان طاق بود | |
سایه? معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد | ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود | |
حسن مهرویان مجلس گرچه دل میبرد و دین | بحث ما در لطف طبع و خوبی اخلاق بود | |
شعر حافظ در زمان آدم اندر باغ خلد | دفتر نسرین و گل را زینت اوراق بود |
خدا را کم نشین با خرقهپوشان | رخ از «رند»ان بیسامان مپوشان | |
در این خرقه بسی آلودگی هست | خوشا وقت قبای «می»فروشان | |
در این «صوفی»وشان دَردی ندیدم | که صافی باد عیش دُردنوشان |
اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست | رهروی باید جهان سوزی نه خامی بیغمی | |
آدمی در عالم خاکی نمیآید به دست | عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی |
اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست |
رهروی باید جهان سوزی نه خامی بیغمی |
|
آدمی در عالم خاکی نمیآید به دست |
عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی |
مژده اى دل که مسیحا نفسى مىآید که ز انفاس خوشش بوى کسى مىآید
ز غم هجر مکن ناله و فریاد که من زدهام فالى و فریاد رسى مىآید
حضرت صادق علیهالسلام روایت شده است که چون ماه شعبان فرا میرسید، امام زین العابدین علیهالسلام اصحاب خود را جمع مىکرد و مىفرمود، اى اصحاب من مىدانید این چه ماهى است؟ این ماه شعبان است حضرت رسول صلى الله علیه وآله مىفرمود: شعبان ماه من است، پس در این ماه براى جلب محبت پیغمبر خود و براى تقرّب به سوى پروردگار خود روزه بدارید، به حقّ آن خدایى که جان علىّ بن الحسین به دست قدرت اوست، سوگند یاد مىکنم که از پدرم حسین بن على علیهماالسلام شنیدم که فرمود، شنیدم از امیرالمؤمنین علیه السلام که هر که روزه بگیرد در ماه شعبان، براى جلب محبّت پیغمبر خدا و تقرّب به سوى خدا؛ خداوند او را دوست میدارد و در روز قیامت کرامت خود را نصیب او میگرداند و بهشت را براى او واجب میکند